سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوروز 89

ارسال شده توسط حاجی در 89/1/22:: 9:44 عصر

از جنوب که برگشتم(راهیان نور) دو – سه روز درگیر برخی از کارهای اردو بودم، دیگه به هر زحمتی بود بعضی هاشو انجام دادم ویه مقداریش رو هم سپردم به بچه ها،ساعت 10شب بود، سریع اومدم وکیفمو پیچیدم که برم شیراز( از اول این ترم هنوز نرفته بودم شیراز والانم که فقط 2روز مونده بود تا پایان سال واگه نمیرفتم خانواده خیلی شاکی میشدن).
کیفمو سریع جمع کردم و زنگ زدم ترمینال، یه بلیط برا 11:30شب داشت و منم اونو گرفتم، زنگ زدم آژانس، گفت چند دقیقه ای طول میکشه تا ماشین بیاد، کیفمو برداشتم که برم، موبایلم زنگ خورد، بابام بودن، تعجب کردم، چرا از خونه زنگ نزدن وبا موبایلشون زنگ زدن؟ جواب دادم:
من:سلام
بابا:سلام
من: حالتون خوبه؟
بابا: ممنون، شکر خدا
من: چه خبر؟ کجا هستید؟
بابا: دروازه قرآن رو تازه رد کردیم، داریم میایم اصفهان؟
من: چرا؟
بابا: میایم دنبال تو تا بریم مشهد
من : مشهد؟
بابا: آره
من: جدی؟ خوب چرا قبلا نگفتید؟ من داشتم میرفتم ترمینال بیام شیراز
بابا: آخه اتفاقی شد، همینطوری نشستیم تو ماشین واومدیم
من: خوب پس من منتظرم
سریع تماس گرفتم وبلیط رو کنسل کردم، آژانس رو هم همینطور. وساکمو باز کردم وبا اشتیاق تمام وسایل مسافرت رو گذاشتم تو کیفم و به امید اینکه قراره برم پابوس آقا خوابیدم.
حدود اذان صبح بود که خانواده رسیدن اصفهان(قبلا اومده بودن خونم تو اصفهان، به همین دلیل مستقیم اومده بودن در خونه)
یه صبحونه، یه استراحت مختصر تو خونه من وبعدش حرکت به سمت مشهد.
جاده خیلی شلوغ بود، عجیب شلوغ،شب رو تو یکی از شهرهای توی راه خوابیدیم وصبح ادامه مسیر دادیم، به دلیل شلوغی جاده نمیشد تند حرکت کرد، توی اکثر مسیر حتی نمیشد سرعت رو به حداکثر سرعت مجاز هم رسوند. خلاصه دیگه به هر سختی بود رسیدیم مشهد.................
 از یه مسیری که خلوت تر بود(مسیری به جز مسیر اصلی) خودمونو رسوندیم تا نزدیکای حرم وبقیه مسیر رو با اشتیاق رفتیم به سمت حرم، حدود نیم ساعت قبل از سال تحویل بود که رسیدیم حرم.............





بازدید امروز: 41 ، بازدید دیروز: 19 ، کل بازدیدها: 180236
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ