متن سخنان رهبر در جمع دانشجویان فارس 3
ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 5:4 عصرخوب، این چیزى بود که در انقلاب بود؛ میخواستیم ایرانى بسازیم با این خصوصیات. این مطلب یک اضافهاى دارد و آن این است که مسئله فقط ایران هم نبود؛ ایران به عنوان یک الگو براى جوامع اسلامى در درجهى اول، و همهى جوامع بشرى در درجهى بعد، مورد نظر بود. ما میخواستیم این جامعه را با این خصوصیات بسازیم - ما یعنى ملت ایران، انقلاب ایران، انقلابیون ایران؛ منظور، شخص بنده و چند نفر دیگر نیست - و آن را بگذاریم جلوى چشم آحاد بشر و امت اسلامى؛ بگویند این است که هم مطلوب اسلام است، و هم میسور مردم این روزگار است. اینجور نباشد که خیال کنند بله، این مطلوب هست، اما میسور نیست؛ که میگفتند در دوران مبارزات نهضت اسلامى. بعضى از کسانى که نیتهاى خوبى هم داشتند، میگفتند آقا بیخود چرا زحمت میکشید، فایدهاى ندارد؛ بله، این حرفهاى شما درست است، اما شدنى نیست. انقلاب میخواست به همهى کسانى که در هر نقطهاى از دنیاى اسلام هستند، نشان بدهد که این الگو تحققیافتنى و شدنى است؛ این هم نمونهاش. این آن چیزى بود که به عنوان هدف انقلاب وجود داشت. این هدف از اول بود، به شما عرض کنم که امروز هم همین هدف هست، در آینده هم همین هدف خواهد بود؛ این هدف ثابت است. این حلقهى اولِ بحث ما.
حلقهى دوم بحث این است که این هدف را انقلاب اسلامى داشت؛ ما در خلأ که زندگى نمیکنیم، ما در یک واقعیاتى داریم زندگى میکنیم؛ این واقعیات چقدر براى رسیدن به این هدفها کمک بود یا مزاحمت بود؟ یقیناً ا گر مزاحمهائى که حالا میشمارم، وجود نداشت، رسیدن به این هدف، زمان زیادى نمیخواست. شاید در طول پنج سال، ده سال یک گروه متشکل قوى میتوانستند این اهداف را برآورده کنند؛ منتها در سر راه انسان موانع وجود دارد. اساساً همین وجود مانع است که به تلاش انسان معنا و حقیقت معنوى میبخشد و اسمش میشود جهاد؛ والّا اگر مانع نبود، جهاد معنى نداشت. جهاد یعنى جد و جهد همراه با زحمت و چالش با موانع.
این موانع چه بودند؟ ما دو نوع موانع داشتیم: یکى موانع درونى، یکى موانع بیرونى. موانع درونى یعنى چه چیزهائى؟ یعنى آن چیزهائى که در درون خود ما انسانها - چه تصمیمگیرانمان، چه آحاد مردممان، چه ناظرین بیرون از گود مبارزه و انقلاب - وجود دارد؛ اینها موانع درونى است. موانع درونى، ضعفهاست؛ ضعفهاى فکرى است، ضعفهاى عقلانى است، راحتطلبى است، آسانگرائى است، آسانپندارى است؛ این گاهى اوقات خودش یکى از موانع تحقق آن چیز است. باید برآورد و تقویم نسبت به کار و مشکلات کار، مطابق با واقع یا لااقل نزدیک به واقع باشد. آسانپندارى هم مثل آسانگیرى و سهلانگارى است؛ آن هم یکى از موانع راه است. گریز از چالش هم یکى از ضعفهاى درونى ماست. به گریز از چالش، بغلط میگویند عافیتطلبى. عافیتطلبى چیز خوبى است. عافیت یکى از بزرگترین نعمتهاى الهى است؛ «یا ولىّ العافیة نسئلک العافیة؛ عافیة الدّنیا و الاخرة». عافیت به معناى پنجه نیفکندن نیست؛ به معناى درست عمل کردن، بجا قدم گذاشتن، بجا ضربت زدن و بجا عقب کشیدن است. عافیت از بلا، مثل این است که بگوئیم عافیت از گناه. بنابراین عافیتطلبى چیز بدى نیست؛ لیکن بغلط به گریز از چالش میگویند عافیتطلبى؛ یعنى در واقع همان راحتطلبى، مواجههى با مشکلات را زشت و ناپسند دانستن، آماده نبودن براى مواجههى با مشکلات. اینها ضعفهاى درونى ماست.
یکى دیگر از ضعفهاى درونى عبارت است از تربیتهاى اجتماعىِ موجود و عادتهاى تاریخى، که اینها در ما ملت ایران در آغاز انقلاب بود. شما جوانها شاید از حالات روانى و تربیتهاى تاریخىِ ما در هنگامى که انقلاب پیروز شد، تصویر درستى نداشته باشید. امروز ما مىبینیم که عنوان «ما میتوانیم» در همه هست. واقعاً هم اگر بگویند آقا شما میتوانید بزنید روى دست صنعتگران پیشروِ دقیقترین و ظریفترین صنایع دنیا، شما میگوئید بله؛ اگر همت کنیم، تلاش کنیم، میتوانیم. واقعاً جوان دانشمندِ مسلمانِ در جمهورى اسلامى خودش را قادر بر هر کارى میداند؛ این در اول انقلاب اینجور نبود. تربیتهاى قبلى درست عکس این بود. هر کارى که مطرح میشد، میگفتند آقا ما که نمیتوانیم! آقا فلان چیز را بسازید، میگفتند ما که نمیتوانیم! با فلان شعار غلط در دنیا مقابله کنیم، میگفتند آقا ما که زورمان نمیرسد، ما که نمیتوانیم! «ما میتوانیمِ» امروز، آن روز «ما نمیتوانیم» بود. این، آن تربیت اخلاقى و تاریخىِ بازماندهى از دوران گذشته است.
توسرى خورى، شنیدن زور، دیدن فسق در کسانى که از آنها جامعه توقع عدالت و انصاف و طهارت و پاکیزهدامنى دارد، عادت شده بود. یعنى اگر در دوران پیش از انقلاب مىآمدند به مردم میگفتند آقا فلان مسئول عالى کشور - حالا شخص اول که خود شاه بود - یا وزرا یا مسئولین فلان عیاشى را کردند، فلان فسق را کردند، فلان عمل زشت و ناهنجار را انجام دادند، مردم تعجب نمیکردند؛ میگفتند خوب، هست دیگر؛ معلوم است! یعنى عادت کرده بودند به اینکه مسئولانى را که باید پاک باشند و پاکدامن باشند، آلودهدامن و ناپاک ببینند. ما تعجب میکردیم از اینکه در صدر اسلام چطور یک خلیفه مست رفت براى مردم نماز صبح خواند! هم دربارهى خلیفه هست، هم دربارهى یکى از امراى منصوب از قِبل یک خلیفه. این در تاریخ اسلام هست و معروف و مسلّم هم هست. نماز صبح دو رکعت است؛ اما او چون سرکیف بود، شش رکعت خواند. گفتند آقا نماز صبح را زیادى خواندى؛ گفت بله، حالم خوش است؛ اگر بخواهى، بیشتر هم میخوانم! این در تاریخ بود. در آن زمان مردم میدیدند که خلیفه یک چنین فسقى را دارد انجام میدهد، اما تحمل میکردند و بىتفاوت از مقابل این قضیه میگذشتند. زمان ما هم همینجور بود. در دورهى طاغوت - که ماها تا قبل از پیروزى انقلاب با طاغوت مواجه بودیم - قضیه همینجور بود. مردم تعجب نمیکردند از اینکه پادشاه کشور اسلامى فسق کند، فجور کند، بادهگسارى کند، کارهاى هرزه انجام دهد. شاید من قبلاً گفته باشم که یکى از علماى بزرگ تبریز که مرد بسیار دانشمند و عالمى بود و بنده هم او را دیده بودم - استاد پدر ما بود - پیرمردى بود بسیار عالم، اما بسیار ساده! من یک وقتى رفته بودم تبریز، شاگردان و دوستانِ علاقهمند خود ایشان نقل میکردند؛ میگفتند یک وقتى محمدرضا در دورهى جوانىاش آمده بود تبریز، رفته بود سراغ این آقا. احترام کرده بود از این آقا، رفته بود توى آن مدرسهاى که این آقا تدریس میکرده. بعد که محمدرضا رفته بود، این آقاى عالم - که عالم هم بود، متقى هم بود، منتها ساده بود - مجذوب شاه شده بود و از او تعریف میکرد. دوستان گفته بودند آقا شما که از این شخص تعریف میکنید، این مرد این کارهاى خلاف را انجام میدهد - حالا کارهائى که در نظر آن عالم، خیلى بزرگ باید مینمود؛ مثلاً او شراب میخورد - گفته بود خوب، شاه است دیگر؛ میخواهى شراب نخورد؟! گفته بودند آقا مثلاً قماربازى میکند، گفته بود شاه است دیگر؛ پس میخواهى مثلاً چه بازى کند؟! عرف این بود که چون شاه است، چون وزیر است، پس باید بتواند فسق کند، فجور کند، ناپاکى از خودش نشان بدهد. این جزو عاداتى بود که در جامعهى ما وجود داشت. اینها همان موانع درونى است؛ اینها آن چیزهائى است که در مقابل رسیدن به یک هدف و مقصود والا عایق ایجاد میکند. خشم و شهوتهاى بىمهار و تربیت نشده، دلبستگى به عادات و عقاید خرافىِ میراثى، و بد فهمیدن دستور دین جزو ضعفهاى درونى است. بعضىها خیلى از چیزها را نمیفهمیدند. مبارزه میکردیم؛ بعضىها به استناد روایاتى که هر پرچمى که قبل از برافراشته شدن پرچم حضرت مهدى (ارواحنا فداه) برافراشته شود، در آتش است، با مبارزه مخالف بودند. میگفتند آقا شما قبل از مبارزهى حضرت صاحبالزمان (عجّل اللَّه فرجه) میخواهید مبارزه شروع کنید؟ خوب، این پرچم مبارزه را که بلند میکنید، در آتش است. معناى حدیث را نمیفهمیدند. یک عدهاى از صدر اسلام، از زمان ائمه (علیهمالسّلام) که شنیده بودند مهدى ظهور خواهد کرد و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد، ادعاى مهدىگرى میکردند؛ بعضى بر خودشان هم امر مشتبه بود. بعد نیست بدانید هم در بنىامیه ادعاى مهدویت بود، هم در بنىعباس بود، هم در افراد دیگرى که چه در زمان بنىعباس و چه در زمانهاى بعد تا امروز وجود داشتند، ادعاى مهدویت وجود داشت. بله، این پرچم مهدویت را کسى بلند کند، در آتش است. این معنایش این نیست که مردم با ظلم مبارزه نکنند، مردم براى تشکیل جامعهى الهى و جامعهى اسلامى و علوى مبارزه و قیام نکنند. این، بد فهمیدن دین است. مىبینید اینها همه موانع درونىاى بود که بعد از آنکه انقلاب پیروز شد، ما ملت ایران با این زمینهها میخواستیم کشور را به سمت آن اهداف ببریم. خوب، اینها هر کدامش یک مانع بود. البته اینها برطرف شدنى بود، نه اینکه برطرف شدنى نبود؛ خیلىاش هم با تبیین برطرف شد. لذا در مبارزات اسلامى، تبیین خیلى نقش دارد. من این را به شما جوانانى که احساس مسئولیت میکنید، توى پرانتز عرض میکنم که تبیین خیلى اهمیت دارد. در مبارزات اسلامى، در همه حال تبیین - بیان واقعیت و رساندن واقعیت؛ تبلیغ، بلاغ - خیلى اهمیت دارد و این را نباید از دست داد؛ برخلاف تفکر مارکسیستى که آن روز رائج بود و اعتقاد به تبیین نداشتند؛ میگفتند مبارزه یک سنت است، تحقق خواهد یافت؛ چه شما بخواهید، چه نخواهید؛ چه بگوئید، چه نگوئید. یعنى دیالکتیکى که آنها تفسیر کرده بودند، لازمهاش این بود که این مبارزه، احتیاج به تبیین ندارد. در سال 49 یک جوانى از همین کسانى که مشهدى بود، با ما هم آشنا بود، وابستهى به یکى از همین گروهکهائى بود که آن روز تازه سر بلند کرده بودند، کمونیست بودند - گروه جنگل و امثال اینها - یک جائى با من ملاقات کرد؛ شرح داد که میخواهیم این کارها را بکنیم. من گفتم توى این زمینهى اجتماعى که نمیشود؛ یک قدرى با مردم صحبت کنید، تبیین کنید، حرف بزنید، به مردم تفهیم کنید چهکار میخواهید بکنید. با کمال بىاعتنائى گفت: آن روش اسلامى است! بله، روش اسلامى همین است. روش اسلامى تبیین است و همین تبیینها موجب شد که انقلاب اسلامى بر بسیارى از این پیشزمینههاى تاریخى و تربیتهاى غلط فائق بیاید و فائق آمد. البته در بعضىاش هم هنوز فائق نیامدیم، که آن انگیزههاى دیگرى دارد - مثل این مصرفگرائى و اسراف و این چیزها که حالا گفتند - این جزو میراثهاى ما از گذشته است و متأسفانه این میراث را نگه داشتیم. ما ملت ایران باید این جامهى ناسازِ بىاندامِ زشت را از تنمان بیرون بیاوریم. ما خیلى مصرفزده هستیم؛ باید این را حلش کنیم. همه باید دست به دست هم بدهند و این قضیه را حل کنند. البته صدا و سیما هم بلاشک نقش دارد. خوب، اینها عوامل درونى بود.
آنوقت عوامل بیرونى است، که دیگر الى ماشاءاللَّه وجود داشته است؛ همهى کسانى که به نحوى از انقلاب یا از هدفهاى انقلاب متضرر میشدند، اینها جلوى انقلاب ایستادند. از امنیت یک عدهاى متضرر میشوند، از عدالت یک عدهاى متضرر میشوند، از نفى حاکمیت طاغوت یک عدهاى متضرر میشوند، از نفى سلطهى بیگانه یک جماعتى متضرر میشوند، از نفى استبداد یک عدهاى متضرر میشوند. اینها را شما میدانید؛ توضیح لازم ندارد. کىها از عدالت یا از استقلال یا از آزادى و امثال اینها متضرر میشوند؟ اینها همه در مقابل انقلاب صف کشیدهاند. تا الان هم این صفکشى ادامه دارد.
اول انقلاب شما جوانها یادتان نیست. سال اول انقلاب در تقریباً چهارگوشهى کشور با شعار قومیت، کانونهاى جنگ و درگیرى به وجود آمد. در بلوچستان، در کردستان، در ترکمنصحرا، در نقاط مختلف؛ با بهانهى قومیت. دنبالش میرفتند، میدیدند این اقوام هیچکدامش با اسلام و با انقلاب اسلامى مسئلهاى ندارند. من خودم در بلوچستان زندگى کرده بودم. آنجا تبعید بودم و بلوچها را میشناختم. میدانستم اینها با انقلاب کوچکترین مسئلهاى ندارند؛ اما یک عدهاى به نام بلوچ و با یک استفاده و ترفندى با انقلاب درافتادند. عین همین قضیه در مورد کردستان بود. عین همین قضیه در مورد ترکمنصحرا بود. بعد تحریکات اینها روشن شد، معلوم شد که از کجا تحریک میشوند. خوب، اینها موانعى بودند که جلو راه انقلاب را میگرفتند. اینطور نبود که این اتومبیل در جادهى آسفالته بتواند درست حرکت کند.
بعد از این مسئلهى قومیتها، تنافسهاى درونى خود ماهابود با یکدیگر، که آنهم یک ماجراى تلخ و بدى دارد؛ ماجراى ملالآورى دارد. بعد جنگ تحمیلى بود؛ هشت سال. شما ببینید این نیروى متراکمى که ملت ما در مقابلهى با دشمن گذاشت و توانست دشمن را به زانو دربیاورد - نه فقط صدام را، بلکه آن کسانى که پشت سر صدام بودند، اینها به زانو درآمدند در مقابل انقلاب اسلامى - اگر در خدمت به سمت هدفهاى عمرانى و آبادانى و سازندگى جمهورى اسلامى بنا بود قرار بگیرد، چقدر کار پیش میرفت. البته ما از تحمیل جنگ سود بردیم. ما از این تهدید به مثابهى بهترین فرصتها استفاده کردیم. ملت ایران این تهدید را به معناى حقیقىِ کلمه تبدیل کرد به یک فرصت بزرگ، یک آزمایشگاه عظیم؛ یک میدان عظیمِ تجربهها شد و خیلى برکات عاید شد؛ اما واقعیت قضیه هم این بود که تحمیل جنگ بر یک کشور مشکلات را درست میکند. بنابراین انحصارطلبان جهانى از یک طرف، اشرار داخلى از یک طرف، توطئههاى ابرقدرتها از یک طرف، دست اغواگر تبلیغاتى و سیاسى و اقتصادىِ آن ابرقدرتى که دستش از ایران با انقلاب اسلامى کوتاه شده بود از یک طرف - یعنى آمریکا که تا امروز هم ادامه دارد - اینها همه در مقابل این حرکت عظیم ملت ایران ایستادند. شما ببینید با وجود این موانع، حالا بیائید ارزیابى کنید ببینید حرکت انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى به سمت آن هدفها چطور بوده. من اگر بخواهم ارزیابى کنم، عملکرد را بسیار خوب میدانم. جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى عملکردش یک عملکرد با نمرهى بسیار خوب است. در مقابل این همه مشکلات مگر طاقت مىآورند؟ در دورهى ما حوادث جابهجایى قدرت در آفریقا و در آسیا و در خیلى جاها انجام گرفته بود؛ هیچکدام طاقت نیاوردند. در دوران قبل از ما هم انقلابهاى بزرگ دنیا - مثل انقلاب کبیر فرانسه، مثل انقلاب اکتبر شوروى - در مقابل این حوادث گوناگون هیچکدام طاقت نیاوردند، یعنى از همان اول منحرف شدند