سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متن سخنان رهبر در جمع جانبازان و خانواده هاى شهدای فارس

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 5:15 عصر

بیانات در جمع جانبازان و ایثارگران و خانوادههاى شهداى استان فارس (13/2/1387)

بسماللَّهالرّحمنالرّحیم

الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابى القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطیبین الأطهرین سیّما بقیّة اللَّه فى الأرضین.

اگر چه در حوادث انقلاب، شگفتیهاى بىنظیر کم نیست و از آغاز نهضت بزرگ ملت ایران - که به انقلاب اسلامى منتهى شد - تا پیروزى انقلاب و از پیروزى انقلاب تا امروز، در طول دوران مبارزه و انقلاب، حوادث شگفتانگیز و بىنظیر یکى پس از دیگرى چشم و دل را به خود متوجه مىکند؛ اما در میان این حوادث شگفتانگیز، مسئلهى شهید یک ویژگى استثنائى دارد.

هر آنچه که مربوط به وجود نورانى شهید است، شگفتى است. انگیزهى او براى حرکت به سمت جهاد - که در دنیاى مادى و در میان این همه انگیزهى رنگارنگ جذاب، یک جوانى برخیزد، قیامِ للَّه کند و به سمت میدان مجاهدت حرکت بکند - این خود یک شگفتى است؛ پس از آن، تلاش او، در معرض خطر قرار دادن خود در میدانهاى نبرد، کارهاى برجستهى او در میدانها، شجاعتها و شهامتهائى که هر سطرى از آن مىتواند یک سرمشق ماندگار و نورانى باشد هم یک شگفتى است؛ و پس از آن رسیدن به شوق وافر و کنار رفتن پردهها و حجابهاى مادى و دیدن چهرهى معشوق و محبوب - که در حرکات شهدا، در حرفهاى شهدا و در روزهاى نزدیک به شهادت، همیشه جلوهگر بود و نقلهاى فراوانى در این زمینه هست - این هم یکى از شگفتیهاست. در میان همین شهداى عزیز شما شیرازیها و فارسىها، در یک وصیتنامهاى خواندم که شهید مىگوید: من بیقرارم، بیقرارم! آتشى در دل من است که مرا بىتاب کرده است؛ به هیچ چیز دیگر آرامش پیدا نمىکنم مگر به لقاء تو؛ اى خداى محبوبِ عزیز! این سخن یک جوان است! این همان چیزى است که یک سالک و یک عارف، بعد از سالها مجاهدت و سالها ریاضت ممکن است به آنجا برسد؛ اما یک جوان نوخاسته، در میدان نبرد و در میدان جهاد آنچنان مشمول تفضل الهى قرار مىگیرد که این ره صد ساله را یکشبه مىپیماید و این احساس بىقرارى و شوق، از سوى پروردگار پاسخ مناسب مىیابد. خود این شوق هم لطف خدا و جاذبهى حضرت حق متعال است. این شگفتى بزرگى است.

و بعد خون شهید است. خانوادهى شهید، مادر شهید، پدر شهید، همسر و فرزندان شهید، برادران و خواهران و نزدیکان و دوستان شهید - که اگر این جوان با مرگ معمولى از دنیا رفته بود، اینها گریبان پاره مىکردند و صبر نمىکردند - در مقابل خون این شهید، آنچنان صبر و متانت و آرامش و استقامتى نشان مىدادند که انسان متحیر مىماند. مادر دو شهید به من گفت: من بچههایم را خودم دفن کردم، در خاک گذاشتم و دستم نلرزید! پدر چند شهید گفت: اگر چند برابر اینها من بچه داشتم، حاضر بودم آنها را در راه خدا بدهم! این چه عنصرى است؟ این چه جوهرى است؟ این چه برق درخشندهاى است که خدا در دل حادثهى شهادت قرار داده است که اینجور دنیاى تاریک را روشن مىکند؟ هشت سال ملت ایران با این برق درخشان در دل مرد و زن خود، همراه بود. و خدا دستگیرى کرد؛ خدا کمک کرد.

شهدا پیشرو و پیشگام بودند و سنگر دوم، خانوادههاى شهیدان و دیگر ایثارگران. رفتند جلو، مانعها را از سر راه برداشتند و توانستند یک ملتى را که چند قرن او را به بىحالى و تسلیم در مقابل زورگویان عادت داده بودند، تبدیل کنند به این ملت بانشاط، سرافراز، پرافتخار و با عزم و ارادهى مستحکم و راسخ. این کار را شهداى ما کردند؛ این کار را رزمندگان ما کردند؛ این کار را جانبازان ما کردند؛ این کار را استقامت آزادگان ما در زندانهاى دشمن کرد؛ این کار را شما خانوادههاى شهدا کردید. حق شما بر گردن ایران و ایرانى تا ابد باقى است و تاریخ ایران باید نسبت به خانوادهى شهدا، حقگذارى کند.

بیش از چهاردههزار و پانصد شهید از استان فارس و شهر شیراز! این شوخى است؟ شیرازى که سیاستهاى استعمارى تصمیم گرفته بود آن را به مظهر بىبندوبارى و بىاعتنائى به اصول و ارزشهاى دینى تبدیل کند؛ شیرازى که مایل بودند در آن هیچ چیز جز جلوههاى حیوانىِ منحط وجود نداشته باشد و در آن از اصالتهاى دین خبرى نباشد. براى این سیاستگذارى کردند؛ اقدام هم کردند. اما جواب مردم شیراز و مردم استان فارس و تودهنى شما به دشمن، چهاردههزار و پانصد شهید، بیش از سى و چهار هزار جانباز و بیش از دو هزار و پانصد آزاده بود. سلام بر شما! رحمت خدا بر شما!

شیراز مأمن امامزادگان بزرگوار بود؛ در هیچ نقطهاى از کشور به قدر فارس، مرقدِ امامزاده وجود ندارد. معناى این حرف این است که از هر کجا امامزادهها و فرزندان معصومین، یا از جور خلفا مىگریختند و یا به امیدِ کمک مردم حرکت مىکردند، متوجه شهر شیراز یا شهرهاى دیگر استان فارس مىشدند. آن معنویتى که شخصیتى مثل شهید بزرگوار مرحوم آیتاللَّه دستغیب مظهر آن معنویت بود، از این خانواده و از این مرکز فیاضِ تمام نشدنى اهل بیت (علیهمالسّلام) سرچشمه گرفته است. این عمق انگیزهى دینى را نشان مىدهد. این نورانیت، شخصیتى مثل شهید دستغیب مىسازد و مىپروراند و نفَس گرم آن شهید عزیز، در این منطقه این همه دل جوان و جوینده را شیداى معنویت مىکند؛ دلهاى جوانى که از همان روزهاى اول به میدانهاى جنگ رفتند.

من دیروز در جمع نظامیان مستقر در شیراز گفتم: اولِ انقلاب و اوائل جنگ تحمیلى، در دورانى که جبههها از همه طرف محنتبار بود و اکثر خرمشهر زیر چکمهى اشغالگران بود، بنده به منطقهى آبادان و این بخشِ خرمشهر رفتم؛ یک عده جوانِ بااخلاص نورانىِ پرشور، با سلاحهاى ابتدائى به آنجا آمده بودند براى اینکه بجنگند؛ گفتم: از کجا آمدهاید؟ گفتند: از شیراز. در سرتاسر دوران جنگ تحمیلى بچههاى استان فارس - چه در لشکر فجر، چه در لشکر المهدى و چه در یگانهاى ارتشى که در شیراز مستقرند و بسیارى از کارکنان آنها شیرازى یا اهل شهرهاى استان فارسند - وجودشان اثرگذار و نمایان بود. این نفَس گرمى که این همه جوان را در راه دفاع از اسلام، دفاع از استقلال ملى، دفاع از کشور و دفاع از بزرگترین حادثهى تاریخ ما - یعنى انقلاب اسلامى - اینجور به میدان کشانده بود، نفَس گرم مردان بزرگى مانند مرحوم آیةاللَّه شهید دستغیب و دیگران، و پشت سر همه و قویتر از همه نفَس گرم امام بود. این یکى از آن شگفتیهاى بسیار برجستهى انقلاب ماست!

عزیزان من! امروز سالها از آن دوران مىگذرد. خیلى از شما جوانها دوران دفاع مقدس را ندیدید و درک نکردید؛ بعضى هم خاطرهى مبهمى از آن دارید. گذر زمان، حوادث را لحظه به لحظه از انسان دورتر مىکند. بعضى از حوادث فراموش مىشوند، مثل یک موج ضعیفى که از انداختن یک سنگى در یک استخر آبى به وجود مىآید - موجى هست، اما هر چه مىگذرد، لحظه به لحظه ضعیفتر مىشود و دقیقهاى نمىگذرد که دیگر خبرى از آن موج نیست - لکن بعضى از حوادث نقطهى عکسند و گذر زمان آنها را ضعیف و کمرنگ نمىکند، بلکه برجستهتر مىکند. یک نمونهى آن، حادثهى عاشوراست.

در روز عاشورا کسى نفهمید چه اتفاق افتاد. عظمت آن حادثه، عظمت جهاد جگرگوشهى پیغمبر و یاران و نزدیکانش و همچنین عظمت فاجعهى کشته شدن فرزندان و نوردیدگان پیغمبر بر کسى روشن نبود. اکثر کسانى که آنجا بودند هم نفهمیدند. آنهایى که در جبههى دشمن بودند، آنقدر مست و آنقدر غافل و آنقدر از خود بیگانه بودند که نفهمیدند چه اتفاقى افتاد! مستان عالَم، مستان غرور و شهوت و غضب و مستان حیوانیت، نمىفهمند در عالم انسانیت چه دارد اتفاق مىافتد؛ بله، زینب خوب فهمید، سکینه خوب فهمید، آن زنها و دخترهاى مظلوم خوب فهمیدند چه اتفاقى افتاد؛ این مال روز عاشوراست. اما هر روزى که از روز عاشورا جلوتر رفتیم - روز دوازدهم در کوفه، چند هفته بعد در شام، چند هفته بعد در مدینه و اندکى بعد در همهى دنیاى اسلام - این حادثه به سرعت برق، عظمت و اهمیت خودش را نشان داد. هنوز دو سال از این حادثه نگذشته بود که آن طغیانگرِ فرعونى که عامل این حادثه بود، از روى زمین برافتاد و نابود شد و چند سالى بیش نگذشته بود که آن خانواده نابود شدند. خانوادهى دیگرى از بنىامیه سر کار آمدند؛ چند ده سالى نگذشت که آن خانواده هم مضمحل و نابود شدند. دنیاى اسلام روز به روز به مکتب اهل بیت نزدیکتر، دلبستهتر و مشتاقتر شد و این حادثه توانست پایههاى عقیدهى اسلامى و مکتب اسلام را در طول تاریخ استوار کند. اگر حادثهى کربلا نبود، ما امروز از مبانى و اصول اسلام هم چندان خبرى نمىداشتیم و شاید فقط نامى از اسلام به گوش ما مىخورد. این خون مقدس و این حادثهى بزرگ، نه فقط کوچک نشد، کمرنگ نشد، ضعیف نشد، بلکه روزبهروز قویتر و برجستهتر و اثرگذارتر شد؛ این یک نمونهى برجسته است.

انقلاب شما و شهادت شهیدان شما هم از همین قبیل است. در اول حادثهاى زلزلهگون بود؛ خیلیها تحلیل کردند: یک زلزله است، مىگذرد و فراموش مىشود! اما اینجور نشد؛ عکس شد. امروز در اعماق دل ملتهاى مسلمان، مفاهیم انقلاب اسلامى روز به روز رسوخ بیشترى پیدا مىکند؛ این نه حرف من، بلکه محصول تحلیلهاى کسانى است که دشمنترینِ دشمنانشان، ملت ایران و انقلاب اسلامى است! آنها مىگویند؛ آنها شهادت مىدهند. اینىکه مىبینید تهدید مىکنند و علیه ملت ایران عربده مىکشند، به خاطر همین تحلیل است؛ مىترسند! مىبینند این حادثه خاموش نشد؛ مىبینند این موج کمرنگ نشد و مرتب برجستهتر و گستردهتر و عمق آن بیشتر مىشود؛ لذا مىترسند.

یک روزى آنها خیال کردند توى این کشور انقلاب تمام شده؛ علت هم این بود که چند تا آدم غافل و نادان یا گفتند: انقلاب تمام شد، یا گفتند: اسم شهدا را دیگر نیاورید، یا گفتند: امام را باید به موزهى تاریخ سپرد و از این حرفها! آن بىعقلهائى که از این حرفها مىخواستند براى سیاستهاى خودشان تحلیل درست کنند، باور کردند؛ خیال کردند انقلاب تمام شد. امروز که انسان نگاه مىکند، آثار یأس از آن تحلیل را در سخنان و در تحلیلهاشان مىبیند. از ملت ایران، از عظمت ایران، از استقلال ایران و از استعداد جوانهاى ایران، احساس واهمه مىکنند.

چرا پیشرفت علمى یک ملت و یک کشور، از نظر یک جماعتى در دنیا تهدیدآمیز است؟ چرا؟! چون انحصارطلبند؛ چون سلطهطلبند؛ چون ایران را طعمه فرض کردهاند. خواستند این کشور را با ذخائر و با موقعیت جغرافیائى ممتاز و برجستهاش، یک جا ببلعند. بیدارى ملت ایران، بیدارى جوان ایرانى و استعداد و درخشندگى پیشرفت علمى جوان ایرانى، نمىگذارد. لذا پیشرفت فنّاورى شما، انرژى هستهاى شما و پیشرفتهاى علمى دیگرِ شما، آنها را عصبانى مىکند. بله، اگر ملت ایران بىخیال و جوان ایرانى بىفکر باشد - دنبال علم و دنبال کار و دنبال تولید و دنبال نوآورى نرود و همینطور به عیش و عشرت بگذراند - آنها خوشحال مىشوند. آنها این را مىخواهند؛ آنها نمىخواهند شهر شیراز، یک مرکزى باشد که در آن پیشرفت علمى هست - که من گفتم شیرازِ شما، از لحاظ پیشرفت صنعتى در خط مقدم شهرها و استانهاى کشور قرار دارد و در بعضى از رشتههاى علمى، جوانها و مردان و زنان شما در دنیا آوازه پیدا کردهاند - آنها این را نمىخواهند. آنها نمىخواهند که دانشگاه ما، حوزهى علمیهى ما، آزمایشگاه ما و محیط تولید ما، پر رونق باشد. آنها دلشان مىخواهد اختلاط دختر و پسر و آمیزشهاى شهوانى و غفلت و عشرت و اینها، بر زندگى مردم غلبه پیدا کند؛ آنها این را مىخواهند. شما عکس این را عمل کردید؛ علت عصبانیت امریکا و صهیونیستها و این همه تبلیغات این است.

بعضیها مىگویند آقا! چرا دشمنىِ امریکا را تحریک مىکنید؟ خب، اگر بخواهیم دشمنىِ امریکا را تحریک نکنیم، باید بگیریم بخوابیم، از کار و تلاش دست برداریم و افتخارات خودمان را فراموش کنیم! آن وقت امریکا از ما ممنون خواهد شد؛ امریکا این است. آیا ملت ایران به این راضى است؟! آنها به خاطر این که فلان مسئول در کشور فلان حرف را زده است یا سیاست ما فلان جور حرکت کرده است، با ما دشمن نیستند؛ نه، آنها به خاطر بیدارى ملت ایران با ما دشمنند. هر جا کانون بیدارى است، آماج مهمترى براى حملهى دشمنان این ملت است. شما نگاه کنید، ببینید هر جائى که بیدارى از آنجا مىتراود و هشیارى و انگیزه و آمادگىِ جوانان ملت از آنجا بیشتر بُروز و درخشش پیدا مىکند، با آنجا بیشتر دشمنند. با خانوادههاى شهدا دشمنند.

الحمدللَّه خانوادهى شهداى شیراز اینگونهاند؛ ببینید چه انگیزهاى و چه احساس افتخارى بر این فضا و بر این محیط سایه افکنده! درستش همین است؛ افتخار کنید. حقیقتاً افتخار دارد که انسان عزیزش را و جوانش را در راه خدا بدهد و بداند که خداى متعال را با این کار خشنود کرده است؛ «صبرا و احتسابا»، پاى خدا حساب کند. بداند که این عزیزى که در راه خدا داد، یک سنگرى بود که در مقابل هجوم دشمنان به عزّت و به استقلال این ملت، برافراشته شد. هر کدام از شهداى شما یک سنگرند؛ این افتخار دارد؛ جانبازان هم همینجورند. جانبازان هم شهداى زندهاند؛ شما جانبازان عزیز هم مثل شهدا هستید؛ شهید هم همین ضربهاى را که جانباز تحمل کرده است، او هم تحمل کرده؛ سرنوشت او پرواز و رفتن بود، سرنوشت این فعلاً ماندن. خانوادهى شهدا، پدر و مادر شهید، همسر شهید، فرزندان شهید، برادران و خواهران و خویشاوندان شهید، پدران و خواهران و همسران جانبازان باید افتخار کنند.

یکى از چیزهائى که من همیشه احساس مىکنم، احترام به همسران جانبازان است. بعضى از این بانوان عزیز، این جانباز را با همین جانبازیش قبول کردند و پذیرفتند؛ آفرین! بعضىشان جوان رعنائى را که با او ازدواج کردند، ناگهان دیدند به یک ازپاافتاده و به یک جانباز تبدیل شد؛ پذیرفتند و استقبال کردند؛ آفرین! همسران جانبازان خیلى باارزشند. همسران شهدا - که جوانان عزیز را تربیت کردند - خیلى باارزشند. من در شرح حال شهداى شیراز، دیدم که تعدادى از فرزندان شهداى شیراز و استان فارس، رتبههاى علمىِ بالا و رتبههاى تحقیقىِ بالا به دست آوردهاند. این چه جور به دست مىآید؟! با مجاهدت آن مادر، آن همسر شهید، آن شیرزن و آن مجاهدهى فىاللَّه؛ جهاد او این است: «حسن التّبعل»؛ حسن التّبعل یعنى این؛ یعنى آبروى شوهر را حفظ کردن؛ شخصیت شوهر را حفظ کردن؛ این حسن التّبعل است؛ یک نمونهاش همین است که شوهر رفت در راه خدا؛ بچههایش و جوجههایش را در آغوش رعایت خودشان و با تربیت خودشان آنچنان بزرگ کنند که اینها احساس افتخار کنند و راه شهید را ادامه بدهند.

من آخرین عرضم به شما این است: عزیزان! اگر شهیدان عزیزند - که عزیزترینند - اگر براى ما گرامیند - که گرامىترینند - گرامیداشت آنها به معناى این است که ما راهشان را ادامه بدهیم و اهدافشان را دنبال کنیم. دنبال کردن راه آنها یعنى بایستى اهداف جمهورى اسلامى و ارزشهاى اسلامى - این پایههاى مستحکم و این شاخصهاى نمایان که مىتواند این ملت را به اوج افتخار دنیوى و اخروى برساند - در نظر داشته باشیم و دنبال کنیم. زن و مرد در این جهت یکسانند؛ پسران و دختران شهید، برادران و خواهران شهید و آنهائى که نسبتى با شهید دارند در این جهت یکسانند. هر چه به شهید نزدیکترید، افتخارتان بیشتر و مسئولیتتان سنگینتر است. کشور مال شماست؛ کشور مال جوانهاست؛ آینده مال شماست. آنهائى که رفتند، رفتند و راهها را گشودند؛ من و شما که ماندیم باید از این راههاى گشوده حرکت کنیم و پیش برویم. والّا اگر آنها راه را باز کنند و ما بنشینیم و دست روى دست بگذاریم و تماشا کنیم، این قدرنشناسى و نمکنشناسى است. نمکشناسىِ در قبال شهدا این است که وقتى آنها راه را باز کردند، ما از این راه حرکت کنیم و پیش برویم. این امروز وظیفهى ماست و ملت ایران این وظیفه را انجام مىدهد و مسئولین کشور بحمداللَّه به این وظیفه متعهد و پایبندند و شعارهاى اسلامى و مبانى و اصول اسلامى براى آنها اصلىترین پرچمها و شعارهاست. انشاءاللَّه این ملت با این عزم، با این روحیه، با این جوان و با این مشعلهاى درخشانى که از خون شهیدان برافروختهشده و فضا را روشن کرده، خواهد توانست به بلندترین و دورترین آرزوهاى خودش برسد.

پروردگارا! رحمت و مغفرت خود را بر شهیدان نازل کن. پروردگارا! رحمت و لطف و فضل خود را بر خاندان شهیدان نازل کن. پروردگارا! ما را با شهیدان محشور کن. پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. پروردگارا! دعاى امام بزرگوار، دعاى شهیدان، دعاى شهید دستغیب و برتر و بالاتر از همه دعاى حضرت ولىعصر (ارواحنا فداه) را شامل حال ما بگردان.

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته

بسماللَّهالرّحمنالرّحیم

الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابى القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطیبین الأطهرین سیّما بقیّة اللَّه فى الأرضین.

اگر چه در حوادث انقلاب، شگفتیهاى بىنظیر کم نیست و از آغاز نهضت بزرگ ملت ایران - که به انقلاب اسلامى منتهى شد - تا پیروزى انقلاب و از پیروزى انقلاب تا امروز، در طول دوران مبارزه و انقلاب، حوادث شگفتانگیز و بىنظیر یکى پس از دیگرى چشم و دل را به خود متوجه مىکند؛ اما در میان این حوادث شگفتانگیز، مسئلهى شهید یک ویژگى استثنائى دارد.

هر آنچه که مربوط به وجود نورانى شهید است، شگفتى است. انگیزهى او براى حرکت به سمت جهاد - که در دنیاى مادى و در میان این همه انگیزهى رنگارنگ جذاب، یک جوانى برخیزد، قیامِ للَّه کند و به سمت میدان مجاهدت حرکت بکند - این خود یک شگفتى است؛ پس از آن، تلاش او، در معرض خطر قرار دادن خود در میدانهاى نبرد، کارهاى برجستهى او در میدانها، شجاعتها و شهامتهائى که هر سطرى از آن مىتواند یک سرمشق ماندگار و نورانى باشد هم یک شگفتى است؛ و پس از آن رسیدن به شوق وافر و کنار رفتن پردهها و حجابهاى مادى و دیدن چهرهى معشوق و محبوب - که در حرکات شهدا، در حرفهاى شهدا و در روزهاى نزدیک به شهادت، همیشه جلوهگر بود و نقلهاى فراوانى در این زمینه هست - این هم یکى از شگفتیهاست. در میان همین شهداى عزیز شما شیرازیها و فارسىها، در یک وصیتنامهاى خواندم که شهید مىگوید: من بیقرارم، بیقرارم! آتشى در دل من است که مرا بىتاب کرده است؛ به هیچ چیز دیگر آرامش پیدا نمىکنم مگر به لقاء تو؛ اى خداى محبوبِ عزیز! این سخن یک جوان است! این همان چیزى است که یک سالک و یک عارف، بعد از سالها مجاهدت و سالها ریاضت ممکن است به آنجا برسد؛ اما یک جوان نوخاسته، در میدان نبرد و در میدان جهاد آنچنان مشمول تفضل الهى قرار مىگیرد که این ره صد ساله را یکشبه مىپیماید و این احساس بىقرارى و شوق، از سوى پروردگار پاسخ مناسب مىیابد. خود این شوق هم لطف خدا و جاذبهى حضرت حق متعال است. این شگفتى بزرگى است.

و بعد خون شهید است. خانوادهى شهید، مادر شهید، پدر شهید، همسر و فرزندان شهید، برادران و خواهران و نزدیکان و دوستان شهید - که اگر این جوان با مرگ معمولى از دنیا رفته بود، اینها گریبان پاره مىکردند و صبر نمىکردند - در مقابل خون این شهید، آنچنان صبر و متانت و آرامش و استقامتى نشان مىدادند که انسان متحیر مىماند. مادر دو شهید به من گفت: من بچههایم را خودم دفن کردم، در خاک گذاشتم و دستم نلرزید! پدر چند شهید گفت: اگر چند برابر اینها من بچه داشتم، حاضر بودم آنها را در راه خدا بدهم! این چه عنصرى است؟ این چه جوهرى است؟ این چه برق درخشندهاى است که خدا در دل حادثهى شهادت قرار داده است که اینجور دنیاى تاریک را روشن مىکند؟ هشت سال ملت ایران با این برق درخشان در دل مرد و زن خود، همراه بود. و خدا دستگیرى کرد؛ خدا کمک کرد.

شهدا پیشرو و پیشگام بودند و سنگر دوم، خانوادههاى شهیدان و دیگر ایثارگران. رفتند جلو، مانعها را از سر راه برداشتند و توانستند یک ملتى را که چند قرن او را به بىحالى و تسلیم در مقابل زورگویان عادت داده بودند، تبدیل کنند به این ملت بانشاط، سرافراز، پرافتخار و با عزم و ارادهى مستحکم و راسخ. این کار را شهداى ما کردند؛ این کار را رزمندگان ما کردند؛ این کار را جانبازان ما کردند؛ این کار را استقامت آزادگان ما در زندانهاى دشمن کرد؛ این کار را شما خانوادههاى شهدا کردید. حق شما بر گردن ایران و ایرانى تا ابد باقى است و تاریخ ایران باید نسبت به خانوادهى شهدا، حقگذارى کند.

بیش از چهاردههزار و پانصد شهید از استان فارس و شهر شیراز! این شوخى است؟ شیرازى که سیاستهاى استعمارى تصمیم گرفته بود آن را به مظهر بىبندوبارى و بىاعتنائى به اصول و ارزشهاى دینى تبدیل کند؛ شیرازى که مایل بودند در آن هیچ چیز جز جلوههاى حیوانىِ منحط وجود نداشته باشد و در آن از اصالتهاى دین خبرى نباشد. براى این سیاستگذارى کردند؛ اقدام هم کردند. اما جواب مردم شیراز و مردم استان فارس و تودهنى شما به دشمن، چهاردههزار و پانصد شهید، بیش از سى و چهار هزار جانباز و بیش از دو هزار و پانصد آزاده بود. سلام بر شما! رحمت خدا بر شما!

شیراز مأمن امامزادگان بزرگوار بود؛ در هیچ نقطهاى از کشور به قدر فارس، مرقدِ امامزاده وجود ندارد. معناى این حرف این است که از هر کجا امامزادهها و فرزندان معصومین، یا از جور خلفا مىگریختند و یا به امیدِ کمک مردم حرکت مىکردند، متوجه شهر شیراز یا شهرهاى دیگر استان فارس مىشدند. آن معنویتى که شخصیتى مثل شهید بزرگوار مرحوم آیتاللَّه دستغیب مظهر آن معنویت بود، از این خانواده و از این مرکز فیاضِ تمام نشدنى اهل بیت (علیهمالسّلام) سرچشمه گرفته است. این عمق انگیزهى دینى را نشان مىدهد. این نورانیت، شخصیتى مثل شهید دستغیب مىسازد و مىپروراند و نفَس گرم آن شهید عزیز، در این منطقه این همه دل جوان و جوینده را شیداى معنویت مىکند؛ دلهاى جوانى که از همان روزهاى اول به میدانهاى جنگ رفتند.

من دیروز در جمع نظامیان مستقر در شیراز گفتم: اولِ انقلاب و اوائل جنگ تحمیلى، در دورانى که جبههها از همه طرف محنتبار بود و اکثر خرمشهر زیر چکمهى اشغالگران بود، بنده به منطقهى آبادان و این بخشِ خرمشهر رفتم؛ یک عده جوانِ بااخلاص نورانىِ پرشور، با سلاحهاى ابتدائى به آنجا آمده بودند براى اینکه بجنگند؛ گفتم: از کجا آمدهاید؟ گفتند: از شیراز. در سرتاسر دوران جنگ تحمیلى بچههاى استان فارس - چه در لشکر فجر، چه در لشکر المهدى و چه در یگانهاى ارتشى که در شیراز مستقرند و بسیارى از کارکنان آنها شیرازى یا اهل شهرهاى استان فارسند - وجودشان اثرگذار و نمایان بود. این نفَس گرمى که این همه جوان را در راه دفاع از اسلام، دفاع از استقلال ملى، دفاع از کشور و دفاع از بزرگترین حادثهى تاریخ ما - یعنى انقلاب اسلامى - اینجور به میدان کشانده بود، نفَس گرم مردان بزرگى مانند مرحوم آیةاللَّه شهید دستغیب و دیگران، و پشت سر همه و قویتر از همه نفَس گرم امام بود. این یکى از آن شگفتیهاى بسیار برجستهى انقلاب ماست!

عزیزان من! امروز سالها از آن دوران مىگذرد. خیلى از شما جوانها دوران دفاع مقدس را ندیدید و درک نکردید؛ بعضى هم خاطرهى مبهمى از آن دارید. گذر زمان، حوادث را لحظه به لحظه از انسان دورتر مىکند. بعضى از حوادث فراموش مىشوند، مثل یک موج ضعیفى که از انداختن یک سنگى در یک استخر آبى به وجود مىآید - موجى هست، اما هر چه مىگذرد، لحظه به لحظه ضعیفتر مىشود و دقیقهاى نمىگذرد که دیگر خبرى از آن موج نیست - لکن بعضى از حوادث نقطهى عکسند و گذر زمان آنها را ضعیف و کمرنگ نمىکند، بلکه برجستهتر مىکند. یک نمونهى آن، حادثهى عاشوراست.

در روز عاشورا کسى نفهمید چه اتفاق افتاد. عظمت آن حادثه، عظمت جهاد جگرگوشهى پیغمبر و یاران و نزدیکانش و همچنین عظمت فاجعهى کشته شدن فرزندان و نوردیدگان پیغمبر بر کسى روشن نبود. اکثر کسانى که آنجا بودند هم نفهمیدند. آنهایى که در جبههى دشمن بودند، آنقدر مست و آنقدر غافل و آنقدر از خود بیگانه بودند که نفهمیدند چه اتفاقى افتاد! مستان عالَم، مستان غرور و شهوت و غضب و مستان حیوانیت، نمىفهمند در عالم انسانیت چه دارد اتفاق مىافتد؛ بله، زینب خوب فهمید، سکینه خوب فهمید، آن زنها و دخترهاى مظلوم خوب فهمیدند چه اتفاقى افتاد؛ این مال روز عاشوراست. اما هر روزى که از روز عاشورا جلوتر رفتیم - روز دوازدهم در کوفه، چند هفته بعد در شام، چند هفته بعد در مدینه و اندکى بعد در همهى دنیاى اسلام - این حادثه به سرعت برق، عظمت و اهمیت خودش را نشان داد. هنوز دو سال از این حادثه نگذشته بود که آن طغیانگرِ فرعونى که عامل این حادثه بود، از روى زمین برافتاد و نابود شد و چند سالى بیش نگذشته بود که آن خانواده نابود شدند. خانوادهى دیگرى از بنىامیه سر کار آمدند؛ چند ده سالى نگذشت که آن خانواده هم مضمحل و نابود شدند. دنیاى اسلام روز به روز به مکتب اهل بیت نزدیکتر، دلبستهتر و مشتاقتر شد و این حادثه توانست پایههاى عقیدهى اسلامى و مکتب اسلام را در طول تاریخ استوار کند. اگر حادثهى کربلا نبود، ما امروز از مبانى و اصول اسلام هم چندان خبرى نمىداشتیم و شاید فقط نامى از اسلام به گوش ما مىخورد. این خون مقدس و این حادثهى بزرگ، نه فقط کوچک نشد، کمرنگ نشد، ضعیف نشد، بلکه روزبهروز قویتر و برجستهتر و اثرگذارتر شد؛ این یک نمونهى برجسته است.

انقلاب شما و شهادت شهیدان شما هم از همین قبیل است. در اول حادثهاى زلزلهگون بود؛ خیلیها تحلیل کردند: یک زلزله است، مىگذرد و فراموش مىشود! اما اینجور نشد؛ عکس شد. امروز در اعماق دل ملتهاى مسلمان، مفاهیم انقلاب اسلامى روز به روز رسوخ بیشترى پیدا مىکند؛ این نه حرف من، بلکه محصول تحلیلهاى کسانى است که دشمنترینِ دشمنانشان، ملت ایران و انقلاب اسلامى است! آنها مىگویند؛ آنها شهادت مىدهند. اینىکه مىبینید تهدید مىکنند و علیه ملت ایران عربده مىکشند، به خاطر همین تحلیل است؛ مىترسند! مىبینند این حادثه خاموش نشد؛ مىبینند این موج کمرنگ نشد و مرتب برجستهتر و گستردهتر و عمق آن بیشتر مىشود؛ لذا مىترسند.

یک روزى آنها خیال کردند توى این کشور انقلاب تمام شده؛ علت هم این بود که چند تا آدم غافل و نادان یا گفتند: انقلاب تمام شد، یا گفتند: اسم شهدا را دیگر نیاورید، یا گفتند: امام را باید به موزهى تاریخ سپرد و از این حرفها! آن بىعقلهائى که از این حرفها مىخواستند براى سیاستهاى خودشان تحلیل درست کنند، باور کردند؛ خیال کردند انقلاب تمام شد. امروز که انسان نگاه مىکند، آثار یأس از آن تحلیل را در سخنان و در تحلیلهاشان مىبیند. از ملت ایران، از عظمت ایران، از استقلال ایران و از استعداد جوانهاى ایران، احساس واهمه مىکنند.

چرا پیشرفت علمى یک ملت و یک کشور، از نظر یک جماعتى در دنیا تهدیدآمیز است؟ چرا؟! چون انحصارطلبند؛ چون سلطهطلبند؛ چون ایران را طعمه فرض کردهاند. خواستند این کشور را با ذخائر و با موقعیت جغرافیائى ممتاز و برجستهاش، یک جا ببلعند. بیدارى ملت ایران، بیدارى جوان ایرانى و استعداد و درخشندگى پیشرفت علمى جوان ایرانى، نمىگذارد. لذا پیشرفت فنّاورى شما، انرژى هستهاى شما و پیشرفتهاى علمى دیگرِ شما، آنها را عصبانى مىکند. بله، اگر ملت ایران بىخیال و جوان ایرانى بىفکر باشد - دنبال علم و دنبال کار و دنبال تولید و دنبال نوآورى نرود و همینطور به عیش و عشرت بگذراند - آنها خوشحال مىشوند. آنها این را مىخواهند؛ آنها نمىخواهند شهر شیراز، یک مرکزى باشد که در آن پیشرفت علمى هست - که من گفتم شیرازِ شما، از لحاظ پیشرفت صنعتى در خط مقدم شهرها و استانهاى کشور قرار دارد و در بعضى از رشتههاى علمى، جوانها و مردان و زنان شما در دنیا آوازه پیدا کردهاند - آنها این را نمىخواهند. آنها نمىخواهند که دانشگاه ما، حوزهى علمیهى ما، آزمایشگاه ما و محیط تولید ما، پر رونق باشد. آنها دلشان مىخواهد اختلاط دختر و پسر و آمیزشهاى شهوانى و غفلت و عشرت و اینها، بر زندگى مردم غلبه پیدا کند؛ آنها این را مىخواهند. شما عکس این را عمل کردید؛ علت عصبانیت امریکا و صهیونیستها و این همه تبلیغات این است.

بعضیها مىگویند آقا! چرا دشمنىِ امریکا را تحریک مىکنید؟ خب، اگر بخواهیم دشمنىِ امریکا را تحریک نکنیم، باید بگیریم بخوابیم، از کار و تلاش دست برداریم و افتخارات خودمان را فراموش کنیم! آن وقت امریکا از ما ممنون خواهد شد؛ امریکا این است. آیا ملت ایران به این راضى است؟! آنها به خاطر این که فلان مسئول در کشور فلان حرف را زده است یا سیاست ما فلان جور حرکت کرده است، با ما دشمن نیستند؛ نه، آنها به خاطر بیدارى ملت ایران با ما دشمنند. هر جا کانون بیدارى است، آماج مهمترى براى حملهى دشمنان این ملت است. شما نگاه کنید، ببینید هر جائى که بیدارى از آنجا مىتراود و هشیارى و انگیزه و آمادگىِ جوانان ملت از آنجا بیشتر بُروز و درخشش پیدا مىکند، با آنجا بیشتر دشمنند. با خانوادههاى شهدا دشمنند.

الحمدللَّه خانوادهى شهداى شیراز اینگونهاند؛ ببینید چه انگیزهاى و چه احساس افتخارى بر این فضا و بر این محیط سایه افکنده! درستش همین است؛ افتخار کنید. حقیقتاً افتخار دارد که انسان عزیزش را و جوانش را در راه خدا بدهد و بداند که خداى متعال را با این کار خشنود کرده است؛ «صبرا و احتسابا»، پاى خدا حساب کند. بداند که این عزیزى که در راه خدا داد، یک سنگرى بود که در مقابل هجوم دشمنان به عزّت و به استقلال این ملت، برافراشته شد. هر کدام از شهداى شما یک سنگرند؛ این افتخار دارد؛ جانبازان هم همینجورند. جانبازان هم شهداى زندهاند؛ شما جانبازان عزیز هم مثل شهدا هستید؛ شهید هم همین ضربهاى را که جانباز تحمل کرده است، او هم تحمل کرده؛ سرنوشت او پرواز و رفتن بود، سرنوشت این فعلاً ماندن. خانوادهى شهدا، پدر و مادر شهید، همسر شهید، فرزندان شهید، برادران و خواهران و خویشاوندان شهید، پدران و خواهران و همسران جانبازان باید افتخار کنند.

یکى از چیزهائى که من همیشه احساس مىکنم، احترام به همسران جانبازان است. بعضى از این بانوان عزیز، این جانباز را با همین جانبازیش قبول کردند و پذیرفتند؛ آفرین! بعضىشان جوان رعنائى را که با او ازدواج کردند، ناگهان دیدند به یک ازپاافتاده و به یک جانباز تبدیل شد؛ پذیرفتند و استقبال کردند؛ آفرین! همسران جانبازان خیلى باارزشند. همسران شهدا - که جوانان عزیز را تربیت کردند - خیلى باارزشند. من در شرح حال شهداى شیراز، دیدم که تعدادى از فرزندان شهداى شیراز و استان فارس، رتبههاى علمىِ بالا و رتبههاى تحقیقىِ بالا به دست آوردهاند. این چه جور به دست مىآید؟! با مجاهدت آن مادر، آن همسر شهید، آن شیرزن و آن مجاهدهى فىاللَّه؛ جهاد او این است: «حسن التّبعل»؛ حسن التّبعل یعنى این؛ یعنى آبروى شوهر را حفظ کردن؛ شخصیت شوهر را حفظ کردن؛ این حسن التّبعل است؛ یک نمونهاش همین است که شوهر رفت در راه خدا؛ بچههایش و جوجههایش را در آغوش رعایت خودشان و با تربیت خودشان آنچنان بزرگ کنند که اینها احساس افتخار کنند و راه شهید را ادامه بدهند.

من آخرین عرضم به شما این است: عزیزان! اگر شهیدان عزیزند - که عزیزترینند - اگر براى ما گرامیند - که گرامىترینند - گرامیداشت آنها به معناى این است که ما راهشان را ادامه بدهیم و اهدافشان را دنبال کنیم. دنبال کردن راه آنها یعنى بایستى اهداف جمهورى اسلامى و ارزشهاى اسلامى - این پایههاى مستحکم و این شاخصهاى نمایان که مىتواند این ملت را به اوج افتخار دنیوى و اخروى برساند - در نظر داشته باشیم و دنبال کنیم. زن و مرد در این جهت یکسانند؛ پسران و دختران شهید، برادران و خواهران شهید و آنهائى که نسبتى با شهید دارند در این جهت یکسانند. هر چه به شهید نزدیکترید، افتخارتان بیشتر و مسئولیتتان سنگینتر است. کشور مال شماست؛ کشور مال جوانهاست؛ آینده مال شماست. آنهائى که رفتند، رفتند و راهها را گشودند؛ من و شما که ماندیم باید از این راههاى گشوده حرکت کنیم و پیش برویم. والّا اگر آنها راه را باز کنند و ما بنشینیم و دست روى دست بگذاریم و تماشا کنیم، این قدرنشناسى و نمکنشناسى است. نمکشناسىِ در قبال شهدا این است که وقتى آنها راه را باز کردند، ما از این راه حرکت کنیم و پیش برویم. این امروز وظیفهى ماست و ملت ایران این وظیفه را انجام مىدهد و مسئولین کشور بحمداللَّه به این وظیفه متعهد و پایبندند و شعارهاى اسلامى و مبانى و اصول اسلامى براى آنها اصلىترین پرچمها و شعارهاست. انشاءاللَّه این ملت با این عزم، با این روحیه، با این جوان و با این مشعلهاى درخشانى که از خون شهیدان برافروختهشده و فضا را روشن کرده، خواهد توانست به بلندترین و دورترین آرزوهاى خودش برسد.

پروردگارا! رحمت و مغفرت خود را بر شهیدان نازل کن. پروردگارا! رحمت و لطف و فضل خود را بر خاندان شهیدان نازل کن. پروردگارا! ما را با شهیدان محشور کن. پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. پروردگارا! دعاى امام بزرگوار، دعاى شهیدان، دعاى شهید دستغیب و برتر و بالاتر از همه دعاى حضرت ولىعصر (ارواحنا فداه) را شامل حال ما بگردان.

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته


متن سخنان رهبر در جمع نیروهاى مسلح استان فارس

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 5:13 عصر

بیانات در مراسم نظامى مشترک یگانهاى نیروهاى مسلح استان فارس (12/2/1387)

بسماللَّهالرّحمنالرّحیم

دیدار امروز با شما فرماندهان محترم و جوانان عزیز - چه از ارتش، چه از سپاه، چه از بسیج، چه از نیروى انتظامى، بسیج عشایرى که همه حضور دارید - براى من بسیار خاطرهانگیز است. خاطرهى یگانهاى ارتشى و سپاهى استان فارس و شیراز در دوران دشوار دفاع مقدس چیزى نیست که هیچوقت از یاد انسان برود.

در آن دورهى آغاز جنگ تحمیلى در سال اول - که دورهى محنت نیروهاى مسلح بود - در اهواز مژدهى گسیل تیپ 37 زرهى و تیپ 55 هوابرد، دلهاى مسئولان دفاع را در آنجا خرسند میکرد. در بازدید از خرمشهر در آن روزهاى بسیار سخت و دشوار، جوانان جان بر کفى را دیدم که آمادهى فداکارى و جانبازى بودند؛ گفتم: از کجا آمدید؟ گفتند: از شیراز. بعد هم بمرور تشکیل لشگر فجر و لشگر المهدى، آن روز از مجموعهى استان فارس و شیراز، یکى از نقاط قوّت عرصهى نبرد بود. واحدهاى پشتیبانى، واحدهاى آموزشى، مرکز پیاده، مرکز زرهى، بخشهاى مربوط به صنایع الکترونیک و پشتیبانىهاى وزارت دفاع هر کدامى یادى و نامى و خاطرهاى و نشانى از خود در این دوران پر ماجراى دفاع مقدس و پس از آن به یادگار گذاشتند.

امروز براى من در این میدان و در دیدار با شما جوانان عزیز که آماده و مهیّا هستید براى این که اعلام کنید که دلاورانه راه پیشروان این راه را دنبال خواهید کرد، بسیار خاطرهانگیز است.

شما جوانها در درجهى اول به این نکته توجه داشته باشید که بنا به گفتهى امام سجاد (علیهالسّلام)، نیروى مسلح، دژ امنیت ملى است. این دژ، اگر قدرتمندانه - چه از لحاظ تجهیزات و چه از لحاظ روحیه - خود را سربلند و استوار بدارد، ملت احساس امنیت و آرامش خواهد کرد. بدون امنیت، هیچ لذتى در زندگى جوامع بشرى حتى پیشرفته، وجود نخواهد داشت. امنیت مایهى آرامش روانى است و نیروهاى مسلح اگر دلیرانه، فداکارانه، هوشمندانه وظیفه و نقش خود را بدانند و در جائى که جایگاه واقعى آنهاست، خود را قرار دهند، میتوانند این امنیت و این نیاز را تأمین کنند. وجود نیروهاى مسلح و مطالبهى تقویت نیروهاى مسلح در هیچ کشورى، فى نفسه به معناى جنگطلبى نیست.

ما امروز با اقتدار ملت ایران در عرصههاى جهانى اثبات کردیم که ملت ایران و ایران اسلامى هیچ تهدیدى براى کشورهاى همسایه و دیگران نیست. به ما تهاجم شد، ما قدرتمندانه دفاع کردیم، اما هرگز فکر تجاوز، فکر حمله، فکر اشغال در ذهن ملت ایران و مسئولان کشور خطور نکرده است، لکن نیروهاى مسلح باید نیرومند باشند. دنیا، دنیاى تجاوزگرى است؛ دنیاى محکومِ سیاست سلطه است. انگیزهى سلطهطلبى در سلطهگران عالم، در نظامهاى مستکبر، به همهى ملتها هشدار میدهد که ساخت درونى خود و آمادگىهاى لازم را براى تقویت این ساخت به وجود بیاورند وتقویت کنند. بهانههاى کوچک براى ابرقدرتها، آنجائى که بتوانند و جرأت بکنند، راه را به سوى تجاوزهاى بزرگ هموار میکند.

امروز عراق و افغانستان جلوِ چشم ماست. با چه بهانهاى وارد عراق شدند؟ با چه بهانهاى وارد افغانستان شدند؟ آنها براى مردم عراق، پیام امنیت و آزادى میدادند. امروز پنج سال است که ملت عراق ناامنترین دوران زندگى سالیان اخیر خود را میگذراند. این طبیعت ابرقدرتهاست. افغانستان هم به نحوى دیگر. آنجائى که استکبار با محاسبات مادى خود تصور کند که میتواند گام متجاوزانهاى بردارد، تأمل نخواهد کرد. البته ایران را آنها شناختهاند. ملت ایران، جمهورى اسلامى، نیروهاى مسلح، آحاد مردم و نظام مقدس، خود را در طول این سى سال به متجاوزان و قدرتمندان نشان داده است. نشان داده که ملت ایران، این ملت بزرگ و کهن، این ملت عمیقاً مؤمن، این ملت هوشمند، لقمهاى نیست که هیچ ابرقدرتى بهآسانى بتواند آن را فرو بدهد. امروز در دنیا این را همه فهمیدهاند. امروز در دنیا هیچ ارتشى وجود ندارد که قادر باشد آنچه را که در این پنج سال بر سر مردم عراق وارد آمد، براى مردم ایران پیشبینى کند. ملت ایران نیرومند است.

شما سازمانهاى رسمى نیروى مسلح کشور، پشتوانهى عظیمى به نام ملت ایران دارید؛ میلیونها جوان، میلیونها عزم راسخ، میلیونها دل گرم و پر ایمان از قشرهاى مختلف - عشایر، شهرى، روستائى، مناطق گوناگون کشور، اصناف و مشاغل مختلف - همه در این جهت شریک و شبیه یکدیگرند. عزم و اراده در آنها قوى است. این قویترین پشتیبان براى یک ملت است. آماده باشید؛ قوى باشید.

ما این سخنان تهدیدآمیز و لحنهاى دشوار و خشنِ بلندگویان استکبار را به چیزى نمیشماریم؛ به اینها اهمیتى نمیدهیم؛ اینها جنگ روانى است. خوب میدانیم که این جرأت و این گستاخى در دشمنان ملت ایران نیست که وارد میدانى شوند که خروج از آن میدان براى آنها امکانپذیر نیست؛ این را میدانیم، اما شما قوى باشید، شما آماده باشید.

نیروهاى مسلح - چه ارتش، چه سپاه، چه بسیج، چه نیروى انتظامى - روزبهروز باید خود را نیرومندتر کنند؛ نوآورى یعنى این. نوآورى فقط در ساخت سلاح و تجهیزات نیست؛ اگر چه نوآورىِ در ساخت و ابتکار در به وجود آوردن روشهاى جدید تسلیحاتى یکى از نوآورىهاى مهم است، اما نوآورى در آموزش، نوآورى در سازماندهى و تشکیلات، نوآورى در شیوههاى پشتیبانى، نوآورى در دستورالعملهاى رزمى، همهى اینها، لازم است. گامهاى بلند بردارید، گامهاى محکم بردارید، به سمت هدفهاى روشن با قوّت و قدرت حرکت کنید، خودتان را نیرومند کنید. این دژ و این حصار را براى ملت بزرگ ایران اطمینانبخشتر کنید.

دنیاى سیاست جهانى، دنیاى بىتقوائى است. بىتقوائى موجب شده است که مستکبران عالم حتى به دوستان خودشان هم وفا نکنند. دیدید بر سر صدام ملعونِ روسیاه چه آوردند؟ تا وقتى به او احتیاج داشتند، او را تقویت کردند. همین آمریکائىهادر دوران جنگ تحمیلىِ بر ما، آنچه توانستند به صدام حسین کمک کردند و پشتیبانى دادند. از نقشهى هوائى و اطلاعات جاسوسى تا کمک تسلیحاتى، تا تقویت روحى، تا وادار کردن وابستگانِ به خود به پشتیبانى مالى، همهجور؛ چون به او احتیاج داشتند، امیدوار بودند او بتواند خدشهاى بر چهرهى پرقدرت و مغرور ملت ایران وارد کند. وقتى مأیوس شدند، تاریخ مصرفش تمام شد، به آن شکلى که دیدید او را درآوردند، منافع خودشان را جور دیگرى دنبال کردند؛ این براى کسانى که حُسنظن و امید به این ابرقدرتهاى بىتقوا و ناپرهیزگار دارند، درس عبرت است.

ملت ایران ابرقدرتها را شناخت، امروز هم میشناسد. موضعگیرىهاى ملت ایران و مسئولان نظام جمهورى اسلامى در مقابل آمریکاى جنایتکار، بر اساس همین معرفت عمیق است. امروز کیست که نداند دوران رئیس جمهورىِ کنونى آمریکا ناامنترین دورانهاى تاریخ اخیر بشرى است؟ دوران بوش، دوران سیاه و تاریک، دوران ناامنتر شدن دنیا، دوران رشد تروریزم در سراسر دنیاست. این مُهر باطل و سیاه در تاریخ به نام او خواهد ماند. او البته تا چند ماه دیگر خواهد رفت، مشکلات را به نفر بعدى خود منتقل خواهد کرد، اما این پرونده در تاریخ همیشه گشوده است؛ هرگز بسته نخواهد شد. اینها براى جوانان هوشمند ما درس عبرت است. خود را بشناسید، عظمت آن فکرى که این انقلاب و این نظام مقدس را پىریزى کرد، بدانید. شعار «نه شرقى، نه غربى»، شعار رد و نفى استکبار و مستکبران، شعار استقلال ملت ایران، شعار اعتماد به این جوانهاى مؤمن در هر نقطهاى از کشور، شعارهاى زنده و جاوید ماست؛ هر کدام از دل پرحکمتى برخاسته است که با ارتباط با عالم غیب، با ارتباط با خدا، با بندگى خدا، آن مرد بزرگ، آن پیر فرزانه، آن حکیم دلاور آنها را به ما ملت ایران آموخت.

عزیزان من! شما جوانان صاحب نیروهاى مسلحید؛ نیروهاى مسلح مال شماست. کشور هم مال جوانان این کشور است. هر چه میتوانید جوانان نیروهاى مسلح! خودتان را بیشتر با دانش، با عمل، با تقوا و پرهیزگارى و پاکدامنى مجهز کنید. بدانید خدا با شماست و انشاءاللَّه دعاى حضرت بقیةاللَّه (ارواحنا فداه) پشتیبان شماست.

والسّلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته


متن سخنان رهبر در جمع معلمان فارس

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 5:12 عصر

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار معلمان استان فارس (12/2/1387)

بسماللَّهالرّحمنالرّحیم

روز معلم و هفتهى معلم براى بنده در همهى سالها یکى از روزها و هفتههاى پر مضمون و پر مسئولیت به حساب مىآید.

امسال اینجور اتفاق افتاده است که ما در این دیدار معلمین، در شیراز باشیم و این توفیق را پیدا کنیم که با شما برادران و خواهران عزیز معلمِ شیرازى و فارسى، دیدار داشته باشیم. این اتفاق خوبى است و حقیقتاً باید گفت که استان شما و شهر شما در موارد بسیارى، نقش معلم را براى دیگران ایفا کرده است. کمتر عالِم برجستهاى را میشود نشان داد که از برکات دانشمندان شیراز و معلمان شیراز چه در فقه، چه در فلسفه، چه در ادبیات و شعر و هنر و چه در بعضى از رشتهها و علوم و فنون دیگر بهرهمند نشده باشد.

روز معلم، روز شماست و به یک معنا روز همهى ملت ایران است؛ چون معلم، غیر از هویت شخصى خود، یک هویت معلمى دارد که متعلق به همهى کسانى است که میتوانند از او بیاموزند و فرابگیرند. معلم، هویت جمعى دارد. ارزش معلم هم به خاطر همین هویت معلمىِ اوست که ما باید اقرار کنیم که روى این مسئله کم کار کردیم و عملاً تسلیم آن فرهنگ و جوى شدیم که براى معلم غیر از جنبهى مادى قضیه - یعنى قابلیت ارزش درس به پول - ارزش دیگرى قائل نبودند. فرهنگ تمدن مادى این است؛ معیار ارزشگذارى عبارت است از قابلیت تبدیل هر چیزى به پول. معلم هم به همان اندازهاى که میتواند مستقیم یا غیرمستقیم پولساز باشد، در آن فرهنگ به همان اندازه محترم است. ما - مجموعهى فرهنگى ملت ایران - تسلیم این فرهنگ غلط شدیم، در حالى که در منطق اسلام، مسئله فراتر از این حرفهاست. مسئلهى تعلیم و تربیت، مسئلهى زندگى بخشیدن و ولادت بخشیدن به یک مخاطب و یک انسان است. اسلام با این چشم نگاه میکند. شما تلاش کنید، سعى کنید یک بخشى از زمینى را که خشک به نظر میرسد، بکاوید و از آنجا چشمهاى جارى شود؛ شما یک بذرى را که خیلى ناچیز به نظر میرسد، در زمین مستعدى بکارید و آن را آبیارى کنید، تا نهال سرسبزى از آن متولد شود؛ مسئله این است. حالا چه قابلِ تبدیل به پول باشد، چه نباشد. اسلام با این چشم به تعلیم و تربیت و به معلم نگاه میکند. نه اینکه بنده بخواهم مطالبات مادى معلمین را در کشور خودمان در حال و در گذشته مورد تغافل قرار بدهم؛ نه، بحثِ این نیست. توقعاتى هست، مطالباتى هست، اکثر هم درست است. مسؤولینى هم دارد، باید بگوئیم مسئولین برسند.

این وزیر محترم جدید که بیاناتشان را شنیدید، ایشان هم آنطور که من دیدم و فهمیدم، یک عنصر فعال، پیگیر و پرکارى هستند و امیدواریم انشاءاللَّه در آن زمینهها هم به وظائفى که هست، عمل شود. من حرفم فراتر از این است. مخاطب این حرف هم فقط شما معلمین نیستید؛ مخاطب این حرف ملت ایران است؛ مجموعهى مردمى است که شما دایرهى تعلیم و تربیت را براى آنها گشودهاید تا آنها وارد این دایره شوند. ارزشگذارى براى یک عملى، یک اقدامى، یک هویتى است که به نظر ما ارزش آن، آنچنان که باید و شاید در دوران کنونى شناخته نیست. در گذشته، چرا. در گذشته قبل از آنى که دستاندازىهاى فرهنگ غربى در کشور ما اینقدر توسعه پیدا کند؛ یعنى هزار و صد سال، دویست سال از بعد از اسلام که بساط علم و تحصیل و تدریس به فراخور زمانهاى مختلف در کشور ما فراهم بود، چرا، معلم از لحاظ معنوى ارزش والائى داشت. روش تعلیم و تربیت در حوزهى تعلیم و تربیت اسلامى اینجورى بود که دیده نشد که متعلمى در مقابل معلم خود پایش را دراز کند. ماها هم اینجور بودیم، متعلمین ما هم آنوقتى که تعلیم میکردیم، با ما همینطور رفتار میکردند. معلم در مقابل متعلم، یک حرمت و کرامت حقیقى داشت که هنوز نشانهى آن در حوزههاى علمیهى ما باقى است؛ چون حوزههاى علمیه کمتر از روشهاى غربى در حوزه فرهنگ متأثر شدهاند. بنابراین، هنوز آن شیوهها در حوزههاى علمیه هست و معلم از یک حرمت، از یک کرامت و ارزش در نظر متعلم برخوردار است. هیبت او - هیبتى نه ناشى از ترس، ناشى از عظمت - در دل متعلم هست. حالا این متعلم در درس اشکال هم میکند. در درسهاى طلبگى ما، آنقدرى که طلبهى شاگرد به استاد اشکال میکند، در کلاسهاى دانشگاههاى ما آنقدر معمول نیست. اجازه هم لازم نیست بگیرند که استاد! اجازه میفرمائید. نه، معلم دارد حرف میزند، استاد مشغول حرف زدن است، از آن طرف یک طلبهاى بنا میکند اشکال کردن، استاد هم اشکال او را گوش میکند. گاهى تندى هم میکند؛ یعنى متعلم با جرأت، با گستاخى با معلم حرف میزند بر سرِ مسئلهى علمى؛ اما همین متعلم در مقابل این معلم خاضع و خاشع است، دست او را میبوسد، در مقابل او پایش را دراز نمیکند، به او «تو» نمیگوید. هزار و دویست، سیصد سال ما رابطهى معلم و متعلم را اینجورى در کشورمان پیگیرى میکردیم، تا فرهنگ غربى و ارزشگذارى غربى داخل کشور ما میشود. شما ببینید در این مدت چقدر معلم از دست شاگرد کتک خورده است! چقدر معلم در کلاس به وسیلهى شاگرد مسخره شده! چقدر حرف درشت شنیده! چه تعداد معلم به دست شاگرد کشته شدند؛ چون معلم نمره کم داده. این را داشتیم. حالا در کشور ما و با آن سابقهى تاریخى، این معضل ضعیف بوده است. یک جاهائى بسیار شدیدتر و وقیحتر و خشنتر هست؛ آنجاهائى که مراکز فرهنگ غربى است.

من همتم این است که ارزشگذارى معلم، همان ارزشگذارى اسلامى باشد. جامعهى ما نیاز دارد که به معلم احترام کند و معلم را تکریم کند. اگر ولى دانشآموز براى معلم به معناى واقعى کلمه احترام قائل شد، آن دانشآموز هم سر کلاس و بعد از کلاس نسبت به معلم همین احساس را خواهد داشت. ما این را لازم داریم. این براى شما از همهى امتیازات مادى بالاتر است. امام بزرگوار ما حکیم بود. امام یک حکیم به معناى قرآنى بود. حکیم یعنى آن کسى که حقائقى را مشاهده میکند که از چشمهاى دیگران مغفولٌعنه است؛ پوشیده است. کلمات او، کلماتى ممکن است ساده به نظر بیاید، اما هر چه میشکافید، مىبینید لایهها و عمقهاى بیشترى دارد. امام اینجورى بود. و شما نگاه کنید به قرآن، آنجاهائى که حکمت به کار رفته است: «ذلک ممّا اوحى الیک ربّک من الحکمة»، ببینید اینها چه است. مىبینید به حسب ظاهر توصیههاى معمولى است. همین است که ما به همدیگر دائم میگوئیم؛ اما هر چه میشکافید، مىبینید عمقش زیادتر است. فرض کنید احترام به پدر و مادر یکى از حکمتهاست. نمیشود براى احترام به پدر و مادر از لحاظ منافع و برکاتى که احترام به پدر و مادر دارد، برایش آخر پیدا کرد. هرچه آدم تعمق میکند در این مسئله، مىبیند این مسئله هنوز عمیقتر است؛ حکمت این است. امام که یک حکیم بود، گفتند: «معلمى شغل انبیاست.» این، خیلى حرف بزرگى است.

یک حدیثى از پیغمبر اکرم - غیر از آیات قرآن که: «یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» که چند جاى قرآن تکرار شده - است که تعلیم را به پیامبر نسبت میدهد. آن حدیث این است که: «انّ اللَّه لم یبعثنى معنّتا و لا متعنّتا ولکن بعثنى معلّما میسّرا»؛ خدا من را معلم مبعوث کرده است؛ معلمِ میسّر، یعنى آسانساز. زندگى را براى متعلمین خودم با آموزشهاى خودم آسان میسازم و کار را بر آنها آسان میکنم. این آسانسازى، غیر از آسانگیرى است؛ یعنى سهلانگارى نیست. من معنّت و متعنّت نیستم. نه خودم را دچار پیچ و خمهاى دشوار زندگى میکنم، نه مردم را؛ بلکه با تعلیم خود، مردم را به راه راست، راه صحیح، راه آسفالته، صراط مستقیم هدایت میکنم. آسانسازى یعنى این. انسان گاهى به یک هدفى میخواهد دست پیدا کند، راه را بلد نیست. سنگ و خاک و خاشاک و بلندىهاى نفسگیر؛ دائم برو بالا، دائم بیا پائین، آخرش هم یا میرسد، یا نمیرسد؛ این تعنّت است. یک وقت نه، یک آدم آشنا و واردى همراهش میرود و آن انسان وارد میگوید آقا! از اینجا برو، هم راه هموار است، هم نزدیک است، هم حتماً شما را به هدفت میرساند. «معلّماً میسّرا» یعنى این. شأن معلم این است. این مطلب اصلى ماست. من میخواهم هم به شما که معلمید، این را عرض کنم، تا شأن خود، قدر خود و جایگاه خود را خوب بشناسید، هم به مردم. البته بیشتر به مردم میخواهم بگویم؛ چون معلم غالباً قدر خودش را میداند. معلم آگاه، معلمى که واقعاً علم دارد و آن را به کسى میدهد، میفهمد چهکار دارد میکند. یک قفل بستهاى است، یک کلیدى دارد. معلم این کلید را به متعلم میدهد و مىگوید آقاجان! این کلید را اینجورى در این قفل مىاندازى. این کار تعلیم است. این یک معادله است که به هیچ قیمتى قابل حل نیست و راه حلش همین است. معلم راه حل را نشان میدهد. در هر بخشى، معلم کارش این است، لذا معلم - حالا با مراتب مختلف - خودش میداند چهکار دارد میکند، لکن آحاد مردم مخاطبین بیشترِ من هستند. من میخواهم در جامعهى ما شأن تعلیم و تربیت همان شأنى بشود که اسلام قرار داده است. اینى که نقل شده است که فرمود: «من علّمنى حرفاً فقد صیّرنى عبداً» - البته من نمیدانم سند این روایت چه هست و چگونه است و چقدر متقن است، اما حرف، حرف درستى است - همین است که انسان با آموختنِ از کسى، در واقع یک مرحلهاى را پشت سر میگذارد که جا دارد به خاطر آن مرحله خود را بنده و خدمتگزار آن هدایت کننده و راهنما بداند و قرار بدهد. حرف اصلى این است.

یک نکتهى دیگرى در اینجا وجود دارد که آن هم باز جنبهى ارزشى دارد. این را هم من عرض بکنم - این دیگر خطاب به شما معلمین است - که از نظر اسلام همانطور که معلم احترام دارد و باید تکریم شود، متعلم هم باید تکریم شود؛ شاگرد را هم باید تکریم کرد. به شاگرد اهانت نباید کرد. این یک جنبهى پرورشى بسیار عمیقى دارد. اینجا هم یک روایتى است که اینطور نقل شده: «تواضعوا لمن تعلّمون منه و تواضعوا لمن تعلّمونه»؛ از کسى که فرامیگیرید، تواضع کنید و کسى هم که از شما فرا میگیرد، تواضع کنید. «و لا تکونوا جبابرة العلماء». جبار دو نوع است: جبار سیاسى، جبار علمى. جبار علمى نباشید؛ جباران عالِم نباشید؛ مثل فرعون. بنده اینجور استادى را در یکى از دانشگاههاى کشور، سالها پیش، شاید چهل سال، چهل و پنج سال قبل دیده بودم که جورى با شاگردهایش حرف میزد و تعلیم میداد و برخورد میکرد، که برخوردش فرعونى بود، نه برخورد پدر با فرزند. معلم ممکن است درشتى هم بکند، اما درشتى غیر از تحقیر است؛ غیر از اهانت است. شاگرد را باید تکریم کرد. شما هر کدامى یقیناً تجربههاى زیادى دارید از شاگردانى که شما تکریمشان کردهاید و این کار جواب داده است؛ تربیتِ او را آسانتر کرده است. دشنام دادن، تحقیر کردن، حتى زدن، خوب نیست - که حالا «الضرب لتأدیب» جزو حرفهائى است که از قدیم معروف و معمول هم بوده، بعدها نشان دادند که نه، ضرب خوب نیست - بنده هم عقیدهام همین است. باید شاگرد را مثل مومى در دست چرخاند و شکل داد؛ منتها با ملایمت. هنر معلمى این است. این هم یک بخش دیگر از این قضیهى ارزشى در باب معلم.

مسائل آموزش و پرورش، مسائل زیادى است. بنده هم در سالهاى گوناگون به همین مناسبتِ دیدار معلمین مطالبى را گفتهام و هم گاهى در دیدار شوراى عالى انقلاب فرهنگى و گاهى هم در دیدار با وزراى آموزش و پرورش نکاتى را گفتهام که سلائق شخصى بنده نیست و همهى اینها تقریباً بدون استثنا پشتوانهى کار کارشناسى دارد و خود کسانى که دستاندرکار آموزش و پرورشند، اینها را تأیید کردهاند. اینها را ما مطالبه کردهایم. حالا خوشبختانه دیدم که آقاى وزیر در این گزارشى که حالا دادند، اشاره میکنند که بعضى از این کارها را یا شروع کردهاند یا پیشرفت کردهاند یا اقدام کردهاند؛ خوب است، لکن به این اندازهها نمیشود اکتفا کرد؛ ما احتیاج داریم به یک کار عمیق در آموزش و پرورش.

من سال گذشته در همین دیدار با معلمین در تهران، مسئلهى تحول عمیق در آموزش و پرورش را مطرح کردم. این تحول عمیق یعنى چه؟ بارها گفتهام که ما از یاد گرفتن از غربىها و غیر غربىها و بیگانهها خجالت نمیکشیم، امتناع نمیکنیم. اینى که ما یک روش ادارى را، یک روش آموزشى را، یک دانش را، یک اختراع را از کشورهاى دیگر یاد بگیریم، هیچ خجالت نمیکشیم، کوتاه هم نمىآئیم، دنبالش هم میرویم؛ شاگردى میکنیم. منتها دو نکته اینجا وجود دارد در کنارِ این شاگردى کردن، که این دو نکته را متأسفانه در دوران استحالهى فرهنگى - یعنى دوران پهلوى، که دوران پهلوى، دوران استحالهى فرهنگى کشور ماست - رعایت نکردند. چشمشان را بستند، آغوششان را باز کردند؛ هر کس آمد، هر چه دادند، اینها گرفتند. یکى از این دو نکته این است که ما آنچه را که میگیریم، ارزیابى کنیم، ببینیم به درد ما میخورد یا نه. اگر صددرصد به درد ما میخورد، صددرصد قبول کنیم؛ اگر صددرصد به درد ما نمیخورد و مضر است، صددرصد رد میکنیم. اگر بین این دوتاست، به همان اندازهاى که به درد میخورد، قبول کنیم، مابقىاش را رد کنیم. این نکتهى اول.

من مثال زدم و گفتم فرق است بین آن کسى که یک جسمى، یک میوهاى، یک غذائى، یک داروئى را مىبیند، میشناسد، میخواهد با دست خود، با میل خود آن را بگذارد در دهانش و فرو بدهد، با آن آدمى که دست و پایش را میگیرند و یک چیزى را با آمپول در بدن او تزریق میکنند. اینها با هم فرق دارد. نوع اول درست است، نوع دوم غلط است. به ما نباید تزریق کنند؛ ما باید انتخاب کنیم. این یک نکته که مورد غفلت قرار گرفت. هر چه آوردند، مثل آدمهائى که بىحس و حال و بىهوش افتادهاند و همینطور چیزى را یا در جسمشان فرو میکنند یا از دهانشان به حلقشان میریزند، نباشیم. ما در دوران استحالهى فرهنگى منتظر ماندیم که بریزند به حلقمان.

نکتهى دوم اینکه بالاخره این ماجراى «شاگرد، استادى» تا ابد نباید طول بکشد. بله، ما حاضریم شاگردى کنیم پیش کسى که بلد است آن چیزى را که ما بلد نیستیم؛ اما دیگر تا ابد که نباید انسان شاگرد بماند. ما باید خودمان استاد بشویم. این دو نکته مورد توجه قرار نگرفت.

یکى از چیزهائى که یاد گرفتیم، مسئلهى آموزش پروش است. آنها شیوههاى آموزش پرورشىِ خوبى داشتند و ما هم از آنها یاد گرفتیم. اینکه دبستانها از مکتبخانههاى قدیم بهتر بود؛ دبستان، دبیرستان، تقسیمبندىها، خوب بود، اینها را که ما رد نمیکنیم؛ اینها مفید است؛ اما بالاخره چقدرش، چهجورش، با کدام رویکردش، ما دیگر به این توجه نکردیم و یکپارچه گرفتیم. آنها گفتند شش کلاس اینجور باشد، شش کلاس آنجورى باشد، ما همان را آوردیم. بعد، آنها روششان را تغییر دادند، پنج کلاس و سه کلاس و فلان، ما هم این را یاد گرفتیم، آوردیم. خوب، اینکه نمیشود. آنها کتاب درسى با درسهاى مختلف داشتند، گفتند اینها را تعلیم بدهید، ما هم همینطور این تراکم تعلیمات را فرا گرفتیم. شیوهى سازماندهى آموزش پرورش هم از لحاظ قالب، هم از لحاظ محتوا یک شیوهى تقلیدى محض است. این درست نیست. ما باید نگاه کنیم ببینیم چه لازم داریم، این شیوهاى که هست، کجایش معیوب است. این شیوه عیوبى دارد که یکى از عیبهایش همین حافظهمحورى است به جاى فکرمحورى. آموزش و پرورش ما حافظهمحور است. بچهها باید همینطور دائم محفوظات درست کنند.

به شما در بینالهلالین عرض کنم که حافظه براى حفظ کردن بد نیست. حفظ کردنِ بچهها، کتاب خواندنِ بچهها، زیاد خواندنِ بچهها هیچ اشکالى ندارد؛ این چیز خوبى است؛ چون این معلومات میماند. البته ممکن است بعضىاش را هم نفهمند. ما دبستان که میرفتیم، یک دبستانى بود که برنامههایش با برنامههاى متعارف در آموزش و پرورش فرق داشت. در آنجا به ما گلستان درس میدادند. بعضى از عبارات و اشعار گلستان را بنده از آنوقت به یاد دارم. آنوقت که ما گلستان را میخواندیم، معنایش را نمیفهمیدیم؛ بعدها یواش یواش در طول زمان، معناى آن اشعار و آن جملات را فهمیدیم. این خوب است. انسان یک چیزهائى را ممکن است درست نفهمد، لکن این محفوظات براى فعالیت ذهن زمینه درست میکند. محفوظات خوب است؛ اما حفظمحورى بد است که محورِ تلاش، عبارت باشد از حفظ. محورِ تلاش باید عبارت باشد از فکر، ولو با حفظ هم همراه باشد. خوب، این یک عیب بزرگى است؛ این باید اصلاح شود.

ما اگر امروز آن را اصلاح نکنیم، چه کسى اصلاح کند؟ آن دوران استحالهى فرهنگى، دورانِ به قول مرحوم آلاحمد غربزدگى، دوران بهت و حیرت در مقابل خیرگىهاى تمدن غربى سپرى شد. امروز آن چهرهى براقِ شفافِ زینتکردهى آرایش غلیظ به خود بسته، بواطنش براى ما و براى خیلى از مردم دنیا آشکار شده؛ زشتىهایش، بىصفتىهایش، بدچهرگىهایش روشن شده. امروز ما خیلى از چیزهائى را میدانیم که در پنجاه سال پیش نمیدانستیم. ملت ایران امروز با خیلى از این حقایق آشناست.

ما باید امروز این کار را درست کنیم. چه کسى باید درست کند؟ متولى اصلى، آموزش و پرورش است. البته من این را بگویم، درست است ستادى در آموزش و پرورش درست کردند، لازم هم است آموزش و پرورش به این کار کمر ببندد، لکن - اولیاى آموزش و پرورش! - اصل، کارشناسى کارشناسان است. خودتان را از صاحبنظرانى که در شوراى عالى انقلاب فرهنگى یا در جاهاى دیگر هستند، مطلقاً محروم نکنید؛ از اینها استفاده کنید و یک کار سنجیدهى پخته، تحویل ملت ایران و تحویل نسلهاى آینده بدهید، تا به عنوان باقیات الصالحات بماند. این یک نکته است که به نظر من بسیار مهم است.

مسئلهى دیگر، مسئلهى تربیت معلم و آموزشگرِ آموزشگاههاى آموزش و پرورش است، که خیلى مهم است. اینجا هم من معتقدم - البته امروز خوشبختانه وزارت آموزش و پرورش ظرفیت خوبى در تربیت معلم دارد، که از این ظرفیت باید حداکثر استفاده را کرد - که از ظرفیتهاى دانشگاهى هم استفاده شود. در را به بیرون نبندید؛ از همهى ظرفیتها استفاده شود.

گاهى ممکن است یک کسى مدرک دانشگاهى هم نداشته باشد، اما خبره باشد در یک رشتهاى، در یک کارى. ما در مشهد تعدادى از این اهل ادب و شعر را داشتیم که هیچ تحصیلات دانشگاهى - بلکه بعضىشان پائینتر از دانشگاهى - نداشتند، اما استاد بودند؛ ناصرخسروشناس، مسعود سعد سلمانشناس، سعدىشناس، حافظشناس، صائبشناس، بهتر از خیلى از اساتیدى که در دانشگاه تحصیل کردند در رشتهى ادبیات! عین همین مطلب در بخشى از دانشهاى دیگر ممکن است وجود داشته باشد که از اینها نباید خود را محروم کرد.

همچنانى که من متقابلاً از آن طرف میخواهم بگویم آموزش و پرورش مسئول تحویل دادنِ آدمهاى درسخوانده و کارامد در همهى سطوح است، اشتباه است اگر خیال کنیم آموزش و پرورش لزوماً مقدمهى دانشگاه است؛ نه. بعضى دنیا و آخرت خودشان را به راه یافتن به دانشگاه وصل کردهاند. شنیدهاید، جوانى که در کنکور رد شده، فرض کنید بلائى سر خودش آورده، یا افسردگى پیدا کرده، یا پدر و مادرش توسرى بهاش زدهاند! نه آقا! دانشگاه راه رشد علمى و راه رشد تحقیق است، بسیار خوب؛ این براى کشور لازم است. شما میدانید من مروج گسترش و عمق دانش هستم و بر این معنا اصرار دارم؛ اما این معنایش این نیست که ما فروشندهى خوب نمیخواهیم، رانندهى خوب نمیخواهیم، کاسب خوب نمیخواهیم، تکنسین خوب نمیخواهیم. در همهى سطوح کشور از زن و مرد که لزوماً لازم نیست دانشگاه بروند؛ اما به تعلیمات آموزش و پرورش نیازمندند. پس آموزش و پرورش اینجور نیست که فقط مقدمهاى باشد و نیمخوردهاى براى دانشگاه درست کند؛ نه. دانشگاه هم خیلى خوب است؛ دانشگاه هم لازم است؛ اما دایرهى آموزش و پرورش خیلى وسیعتر از دانشگاه است. همت شما باید این باشد که در آموزش و پرورش کسانى را تربیت کنید که اینها به حد لازمى از فرزانگى و دانائى و معلومات دست پیدا کنند که در هر جائى که انسانى مشغول کار هست، از این حد از دانش و فرزانگى برخوردار باشد. حالا بعضىها استعداد دارند، شوق دارند، میروند دانشگاه، بعضىها نه، یا شوقش را ندارند، یا استعدادش را ندارند، نمیروند.

البته این از مقولهى رعایت عدالت جداست. آنجا ما باید کارى کنیم که عدالت محفوظ بماند؛ یعنى اگر کسى شوقش را دارد، استعدادش را هم دارد، امکان مادى ندارد، باید کمک کنیم تا بتواند برود. این، عدالت است؛ یعنى امکان را در اختیار همه باید قرار داد. یک وقتى من به جوانى که تحصیلاتش را ادامه نداده بود، بر حسب عادت گفتم: چرا تحصیلاتت را ادامه ندادى و مشغول کسب و کار شدى؟ جواب سربالائى داد؛ من یک خرده اصرار کردم - شغلى که او داشت، شغل خوبى هم هست - با همان لهجهى مشهدى گفت: این کار، تو خونِمَ. جزو خونش است؛ جزو وجودش است. بگو خیلى خوب، کسى که فلان شغل، فروشندگى در خونش است، بگذار برود آن کار را بکند، چه لزومى دارد حتماً به دانشگاه برود. چه اصرارى بنده داشتم که این حتماً باید به دانشگاه برود؟ این، نگاهِ درست به مسئله است.

مسئلهى دیگر، مسئلهى فعالیتهاى پرورشى است که اشاره کردیم. یکى از بهترین سنتهائى که در این کشور بعد از انقلاب گذاشته شد - مرحوم شهید باهنر که رحمت و رضوان خدا بر او باد، پایهگذار این کار بود - همین معاونت پرورشى است. آمدند به بهانههائى این را تعطیل کردند. حالا نمیخواهیم سوءظنگونه به این مسئله نگاه کنیم، اما بههرحال کجسلیقگى بود. به این عنوان که پرورش باید به وسیلهى معلمین متنوع در کلاسها انجام بگیرد و نباید جدا باشد، این کانونى را که مخصوص اقدام پرورشى بود، تعطیل کردند. بله، من هم عقیدهام همین است. من هم عقیدهام این است که شماى معلم فیزیک یا ریاضیات یا هندسه یا ادبیات یا علوم اجتماعى یا هرچه، میتوانید معلم دین و معلم اخلاق و پرورشدهندهى اخلاق در دانشآموز خودتان باشید. گاهى یک معلم ریاضى در هنگام حل یک جدول ریاضى یک کلمه میگوید که آن کلمه در اعماق قلب دانشآموز اثر ماندگارى میگذارد. این را همهى معلمین بایستى وظیفهى خودشان بدانند. و من به شما عزیزانى که اینجا حضور دارید و به همهى معلمها - هرچه تدریس میکنید - عرض میکنم که از این مسئله غفلت نکنید که تربیت کردن هم جزو کار شماست؛ و چه بهتر که با نفوذ معلمى، با تأثیر روحىِ معلم بر متعلم - از این امکان - استفاده کنید و یک نقطهى روشن و نورانىاى در قلب دانشآموز باقى بگذارید. یک کلمه از خدا، یک کلمه از پیغمبر، یک جمله از قیامت، یک کلمه از معنویت و سلوک الىاللَّه و محبت به خدا، گاهى ممکن است از شما به عنوان دبیر ریاضى یا دبیر ادبیات یا معلم کلاس اول دبستان یا دوم دبستان صادر شود که شخصیت این کودک یا این نوجوان، این انسانى را که مخاطب شماست، شکل مطلوب بدهد که از صد ساعت حرف زدن در شکلهاى دیگر اثرش بیشتر باشد. این به جاى خود محفوظ؛ این وظیفه است، لکن نافى این نیست که ما در آموزش و پرورش یک بخشى داشته باشیم که به طور متعهد و مسئول، نگران قضیهى پرورش باشد؛ چون میدانیم آموزشِ بدون پرورش راه به جائى نخواهد برد، آموزشِ بدون پرورش همان بلائى را بر سر جوامع انسانى خواهد آورد که امروز بعد از گذشت صد سال، صدوپنجاه سال یا بیشتر، جوامع غربى دارند آن را احساس میکنند. اینها از آن چیزهائى است که آثار آن ده ساله و بیست ساله ظاهر نمیشود؛ یکوقت چشم باز میکنید، مىبینید یک نسل ضایعشده است و کاریش نمیشود کرد. یک نسل، مأیوسکننده است. من در این زمینه اطلاعات زیاد و آمارهاى تکاندهندهاى در اختیار دارم - حالا مجال نیست بگویم. البته گاهى در بعضى از جاها گفتهام - اعترافهاى صریح و قاطع. خیال نشود این حرفى است که ما اینجا نشستهایم و داریم از دور میزنیم؛ نه، حرف خودِ آنهاست؛ هشدارى است که خود آنها به خودشان میدهند. این اتفاق در غرب افتاده و این همان سیلى است که خانه را از بیخ و بُن ویران میکند. علمِ بدون تربیت اینجور است. وقتى در یک جامعهاى علم پیش میرود و تربیت نیست، حالا بمب اتمىاش به جاى خود، بىصفائىهاى گوناگون سیاسى به جاى خود، دروغگوئىهاى گوناگون به جاى خود، نفعطلبىهاى اقتصادى کارتلها و تراستها به جاى خود؛ آنها داستان جداگانهاى دارد که آن هم ناشى از همین است. نکتهى اساسى، ضایع شدن نسل انسانى است. بنابراین مسئلهى امور پرورشى بسیار مهم است. حالا به صورت معاونت و سازماندهى خوب و قوى و کارآمد، نه فقط شکلى.

یک مسئله هم مسئلهى سوادآموزى است که بالاخره ما این غائلهى بیسوادى را بایستى جمع کنیم از کشور. اولاً دیده میشود که در برخى از مناطق کشور بچههاى در سنین ورود به تعلیم - بچههاى واجبالتعلیم - به مدارس نمیروند، که این خیلى چیز خطرناکى است؛ بسیار چیز بدى است. باید ترتیبى داده شود که گذراندن دورهى ابتدائى براى همه الزامى شود. داشتن گواهینامهى دورهى ابتدائى - حداقل - یک چیز واجب و لازم شمرده شود مثل شناسنامه، مثل گواهى رانندگى؛ همه باید این را داشته باشند. این خیلى نکتهى مهمى است که به آن بىتوجهى میشود، این بىتوجهىها هم بعضى اوقات موجب سوءاستفادههائى در بعضى از نقاط کشور شده. بچهها باید در کانال آموزش و پرورش بیایند و این دوره را باید در اینجا بگذرانند. بعد هر کار کنند، جداست؛ اما این دوره باید الزامى شود.

باید واقعاً مجموعهى آموزش و پرورش و نهضت سوادآموزى بنشینند و یک حدى را معین کنند. حالا فرض کنیم مثلاً افراد زیر سنین پنجاه سال، پنجاهوپنج سال یا شصت سال، اینها را یک مدتى معین کنند، بگویند تا فلان مدت - پنج سال مثلاً - مطلقاً همه باید در سراسر کشور باسواد بشوند. حالا آنهائى که بالاتر از این سنین هستند، با الزامات و اهتمام کمترى به آنها پرداخته شود، نه اینکه بکلى رها شوند؛ اما مجموعهى کسانى که در سنین زیر پنجاه یا زیر پنجاهوپنج سال هستند از زن و مرد، حتماً باسواد شوند، تا ما دیگر در کشور بیسواد به این معنا نداشته باشیم.

خوب، ما عمدهى مسائلى را که در ذهن بود، به شما عرض کردیم. و معتقدیم این نسل کنونى کشور ما، این نسلى که بعضى انقلاب را درک کردند، دوران دفاع مقدس را درک کردند، بعضى فضاى آن دوران را تا حدودى احساس کردند - از آن فضا دور نشدیم - این نسل توانائىهاى بىپایانى دارد. این نسل خیلى کارها میتواند بکند. ما هنوز نفس گرم امام را پشت سر کارهامان داریم. آن ارادهى قوى، آن عزم راسخ، آن نگاه خدائى و حکمتآمیز به مسائل کشور و مسائل جامعه، هنوز در بین ما زنده است؛ به یک معنا امام زنده است. بیعتى که با امام کردیم، با انقلاب کردیم، این بیعت را باید پاس بداریم. آن کسانى که بیعت با امام را، بیعت با انقلاب را، بیعت با جمهورى اسلامى را میشکنند، به خودشان ضرر میزنند: «فمن نکث فانّما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه اللَّه فسیؤتیه اجرا عظیما». این بیعت را ما باید حفظ کنیم، نگه داریم. و به برکت این بیعت نسل کنونى - که خوشبختانه کشور ما سرشار از جوان و نشاط جوانى است - خیلى کارهاى بزرگ را میتوانیم انجام بدهیم. یک نمونهاش این مسئلهى انرژى هستهاى است که شما ببینید ملت ایران دنیا را متوجه خود کرده. درست است که سیاستمدارها و تبلیغاتچىها دشنام میدهند، اما شما بدانید ملتها تحسین میکنند. خود آن سیاستمدارها هم در دلشان ایران را تحسین میکنند. مذاکرات گوناگون را - چه در آژانس هستهاى، چه در بعضى از محافل سیاسى - براى ما مىآورند، مىبینیم ملت ایران را به خاطر پیگیرى، به خاطر اشتیاق به دانش، اصرار بر حفظ این غرور علمى و ملى تحسین میکنند و شگفتزده میشوند. همهى این گزارشهائى که ما داریم، این را نشان میدهد. این یک نمونهاش است.

اگر بیست سال پیش در این کشور کسى میگفت که یک روزى جوانهاى ایرانى خواهند توانست خودشان بدون اینکه رفته باشند جائى آموزش دیده باشند، از آموزشهاى پراکنده و با فعالیت و ابتکار ذهنى خودشان میتوانند سانتریفیوژ درست کنند و اورانیوم را در مسیر غنى شدن قرار دهند و از اورانیوم انرژى برق تولید کنند، در بین هزار نفر یک نفر باور نمیکرد. اولین کسانى هم که رد میکردند، متخصصین و درسخواندهها بودند. میگفتند آقا! نمیشود؛ مگر چنین چیزى ممکن است؟! مگر کشک است؟! ملت ایران ثابت کرد که میتواند. در همهى زمینهها اینگونه است. این یکى بروز کرده است؛ گُل کرده است در دنیا. در همهى رشتهها این ملت این استعداد را دارد؛ این شوق را هم دارد؛ این گستاخى و شجاعت را هم دارد که وارد این میدانها شود. ... خوب، اینکه معلوم است، بر منکرش لعنت. خیلى از چیزهاى دیگر هم حق مسلّم شماست.(1)

معناى نوآورى که عرض کردیم، این است. با فکر نوآورى، در راه نوآورى، با عزم بر نوآورى جوانهاى ما، ملت ما، فعالان فکرى و ذهنى ما، از جمله شما جامعهى معلمین، بایستى پیش بروید. خدا هم انشاءاللَّه کمک خواهد کرد.

پروردگارا ! مدد و توفیق خودت را بر این ملت نازل کن. پروردگارا ! رفتار ما، نیت ما، عمل و اقدام ما را مرضى خاطر ولىعصر (ارواحنافداه) قرار بده. پروردگارا ! روزبهروز بر نشاط ملت ایران بیفزا.

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته


متن سخنان رهبر در جمع مردم شیراز

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 5:7 عصر

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار با مردم شیراز (11/2/1387)

بسماللَّهالرّحمنالرّحیم

الحمدللَّه ربّ العالمین والصّلاة والسّلام على سیّدنا و نبیّنا ابى القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّة اللَّه فىالأرضین.

پروردگار متعال را خیلى شکرگزارم که توفیق زیارت شما مردم عزیز شیراز را - اگرچه بصورت دیرهنگام - به اینجانب عنایت کرد. این دیدار بعد از مدتهایى که دوستان شیرازى و برادران استان فارس، بارها گلایه مىکردند از اینکه سفر به این استان طول کشیده است، انجام مىگیرد.

باید عرض کنم که اشتیاق من به دیدار شما مردم عزیز و شهر زیبا و استان پر برکت و پر افتخارتان کمتر از شما برادران و عزیزان نبوده است. اینجا شهر فرزانگان و شهر علم و ذوق و فرزانگى و شهر چهرههاى تاریخى و بینالمللى است. شیراز و استان فارس در میان شهرها و استانهاى کشور از رتبهى بالایى برخوردارند.

بنده معمولاً در سفر به شهرها و در ملاقات با مردم عزیز شهرهاى گوناگون، این رسم را دارم که برخى از برجستگیها و خصوصیات آن شهرها را - چه از لحاظ تاریخى و چه از جهات گوناگون دیگر - مطرح کنم؛ و غرض از بیان این مطالب با مردم آن شهرها، این بوده است که بخصوص جوانها - در هر نقطهاى از این کشور بزرگ و کهن و پر افتخار که زندگى مىکنند - شناسنامهى روشنى از شهر خود و گذشتهى خود و تاریخ خود دردست داشته باشند. لکن این معنا در مورد شهر شیراز و استان فارس، در واقع بىمورد به نظر مىرسد؛ چون مفاخر شیراز و استان شما به قدرى زیاد است و به قدرى شهر شما در همهجاى جهان شهره است که نیازى نیست کسى براى معرفى شیراز و گذشتهى آن، مطلبى بیان کند. لکن یک استنتاجى مورد نظر من قرار دارد که به خاطر آن استنتاج، به مطالبى اشاره مىکنم.

شیراز در طول قرنهاى گذشته، استعداد انسانى خود را تقریباً در همهى زمینههاى علمى به اثبات رسانده است؛ همچنین در زمینههاى اجتماعى و دینى و آن چیزى که به سرنوشت ملتها مربوط مىشودهم - یعنى تصمیم و عزم ملى - استان فارس و شهر شیراز یک تاریخ برازنده و برجستهاى دارند. هرچه انسان به تاریخ شما بیشتر دقت مىکند، اوج فرزانگى این مرز و بوم و مردم این منطقه را بیشتر درمىیابد.

از جنبهى دینى - که من باز هم روى این مسئله تأکید خواهم کرد - مرقد جناب احمدبنموسى و برادران بزرگوارش و دیگر امامزادههاى خاندان پیغمبر، یک نشانهى بسیار مهمى است. این که پیغمبرزادگان محترم و معتبر، مردم فارس را مخاطب خود و منطقه و منزل آنها را مأمن خود قرار بدهند، بسیار چیز پرمعنا و مضموندارى است؛ بخصوص شخصیت برجستهى جناب احمدبنموسى که در میان امامزادگان شناختهشدهى خاندان پیغمبر، جزو برجستگان محسوب مىشود. دربارهى او اینجور نوشتهاند که: «و کان احمدبنموسى کریما جلیلا ورعا و کان ابوالحسن... (علیهالسّلام) یحبّه و یقدّمه»؛ مردى بخشنده و کریم و باورع و داراى جلالت مقام و منزلت بود و پدرش - حضرت موسىبنجعفر - این بزرگوار را بر فرزندان و خویشاوندان دیگر خود مقدم مىداشت و به او محبت ویژهاى داشت. شیراز هدف توجه این امامزادهى عزیز و دیگر امامزادگان قرار گرفت؛ آمدند و از سوى این مردم هم پشتیبانى شدند! تا امروز هم برکات این بزرگوار بر سرتاسر استان و بر بخش مهمى از این کشور، جارى و سارى است.

در باب ادبیات و هنر، سعدى و حافظ دو گوهر درخشان بر پیشانى زبان فارسى و ادبیات فارسى هستند؛ این چیزى نیست که کسى بخواهد آن را معرفى کند. در دانشهاى مختلف هم شخصیتهاى عظیمى از این استان برخاستهاند که هر کدامى در دورهى خود و عصر خود یگانه بودهاند: چه در فلسفه، چه در فقه، چه در ادبیات و نحو، چه در هنر، چه در تفسیر و لغت، چه در رشتههایى مانند ستارهشناسى و فیزیک و پزشکى؛ نام بردن شخصیتهایى که در این علوم متنوع، هر کدامى به قله رسیدند و جزو سرآمدان زمان خود بودند و معرفى یکایک این بزرگان، در یک محفل دیگر و نوع دیگرى از دیدار اقتضاء دارد. اینجا همین اندازه اشاره کافیست. دربارهى مسائل اجتماعى و گرایش شما مردم عزیز به غیرت دینى و جرأتِ اقدام، باز تاریخ در درون خود صفحات بسیار مهم و باارزشى را نگاشته دارد.

علماى مبارزى که از این استان به تاریخ دانش دین در کشور معرفى شدند، در کمتر نقطهاى از نقاط ایران نظیر دارند. میرزاى شیرازى را که همه مىشناسند. مرحوم سیدعلىاکبر فالاسیرى - عالم بزرگ - که در همین شهر شیراز قیام کرد و با نفوذ انگلیسها و نفوذ خارجیها مخالفت کرد، بعد هم آمدند و او را گرفتند و تبعید کردند؛ لکن اثر کار او ماند. نوشتهاند که سیدعلىاکبر فالاسیرى در نزدیک حافظیه - شاید در همین نقاطى که الان شما حضور دارید - مشغول زیارت عاشورا بود که ریختند و او را گرفتند و تبعید کردند. میرزاى دوم - میرزا محمدتقى شیرازى - که در سالهاى بعد از جنگ جهانى اول، رهبر مبارزهى ملت عراق در مقابل تهاجم انگلیسها و اشغال انگلیسها بود. مرحوم سید عبدالحسین لارى چهرهى برجسته و ممتازى بود که در حدود صد سال قبل، در همین استان و به کمک عشایر غیور و دلیر استان فارس، مبارزات خودش را شروع کرد؛ با سلطهى انگلیسها مبارزه کرد؛ براى استقرار نظام قانونى و مشروطیت مبارزه کرد؛ براى تشکیل حکومت اسلامى مبارزه کرد. روحانیت استان از این نمونهها بسیار دارد که همه هم به کمک مردم مؤمن و غیور استان فارس - چه عشایر و چه مردم شهرها و چه بخصوص شهر شیراز - مستظهر بودهاند. مرحوم سیدنورالدین حسینى، در همین شهر شیراز عضو سفارت بیگانه را - که به مقدسات مردم اهانت کرده بود - خواباند و با دست خودش به او شلاق زد و حدّ الهى را جارى کرد و با دستگاه جبار، با شجاعت تمام به مبارزهى سیاسى و اجتماعى برخاست. بعد هم در دوران شروع مبارزات روحانیت، مرحوم آیتاللَّه شهید دستغیب و مرحوم آیتاللَّه محلاتى و دیگر علما، مسجد جامع عتیق شیراز را مرکز مبارزات خودشان قرار دادند و آوازهى مبارزات علماى شیراز و سخنرانیهاى مرحوم آیتاللَّه دستغیب - به عنوان سخنگوى آن روحانیت - در همان روزها در اکناف ایران منتشر شد. بنده خودم در آن وقت در قم بودم، نوار سخنرانى مرحوم شهید دستغیب دست به دست میان طلاب مىگشت! ما همآن وقت شنیدیم. این موضع روحانیت مبارز شیراز بود که با پشتیبانى مردم هم همراه بود.

بعد از انقلاب و در دوران کنونى هم - چه در دوران جنگ تحمیلى و دفاع مقدس و چه بعد از آن تا امروز - شما مردم، شما جوانان، شما فرزانگان و شما زن و مرد مؤمن، توانستهاید جایگاه ممتازى را در اختیار بگیرید و هویت مردم استان فارس و مردم شیراز را با عمل خود - نه فقط با ادعا - نشان بدهید.

امروز در این استان، دانش و فناورى و عمق تحقیق و نوآورىِ علمى، در رشتههاى متعددى زبانزد است و دانشمندانى از شهر شما و استان شما، جزو چهرههاى بینالمللىِ دانش محسوب مىشوند. این استان در پزشکى، در صنایع الکترونیک، در پتروشیمى، در رشتههاى علوم و در رشتههاى مهندسى، پیشقدم است. دانشگاه شیراز در راهاندازى رشتهها و تخصصهاى متعددى پیشقدم است. حضور شما مردم و جوانانتان در میدانهاى گوناگون، حضور چشمگیرى بوده است. یگانهاى نظامى شما - چه یگانهاى سپاه و چه یگانهاى ارتش که در این شهر مستقرند - در دوران دفاع مقدس نقشهاى برجستهاى را ایفا کردند.

پس در گذشتهى تاریخ، در جنبهى دین و عمق ایمان مذهبى، در جنبهى تلاش علمى، در جنبهى مبارزات، در جنبهى دفاع از دستاورد عظیم انقلابِ ملت ایران و در جنبههاى گوناگون دیگر، این استان و این شهر یک استعدادى را از خود بُروز داده است که درخور تحسین و ستایش است. این، هم باید مورد توجه مسئولین کشور قرار بگیرد که بدانند اینجا منبع عظیم و جوشان استعدادهاى انسانى است، و هم از ناحیهى خود مردم - و بخصوص جوانان و مربیان جوانان - مورد توجه قرار بگیرد که بدانند هر کدام از آنها مثل یک چشمهى جوشانى، مىتوانند این سرزمین و سراسر کشور را با وجود خود و با فیضان خود سیراب کنند. این شرح براى خاطر این است.

من به شما عرض بکنم، عمق ایمان مردم استان فارس - و بخصوص شهر شیراز - یک ادعا نیست؛ این سخن با مطالعه و دقت به همهى جوانب گفته مىشود. در این شهر، با آن سوابق مذهبى، با بُروز آن علما و روحانیونى که اشاره کردم و حرکاتى که در طول سالهاى گذشته انجام داده بودند، از دو سو براى غلبهکردن بر ایمان دینى سرمایهگذارى شد:

یک جریان از سوى دربار طاغوت بود که از سالهاى اول دههى سى شروع شد و تا نزدیک پیروزى انقلاب به مدت بیست و چند سال ادامه داشت؛ با همهى تلاششان در این زمینه فعالیت کردند و سعى کردند شیراز را با یک هویت صددرصد غربىشده به دنیا معرفى کنند. بنده خودم در سالهاى آخر دههى سى - شاید حدود سالهاى 39 یا 40 - در همین شهر و توى همین خیابان زند و مراکز گوناگون دیگر، شاهد نمونهها و مظاهر فسادى که آن روز به عمد ترویج مىشد، بودم. عمداً کوشش مىشد جوانها به سمت منکرات اخلاقى و به سمت بىمبالاتى نسبت به دین، سوق داده بشوند. این همینطور ادامه پیدا کرد تا دههى پنجاه و جشن هنر شیراز و قضایائى که شاید همه مىدانید؛ شاید هم بعضى جوانها نشنیده باشند و ندانند. این یک جریان بود.

یک جریان دیگر که باز علیه دین و دین باورى و دیندارى، بیشتر از بسیارى از شهرها در این شهر ترویج مىشد، جریان الحاد مکتبى از سوى حزب تودهاى بود که در اینجا لانهى عمیقى داشتند و فعالیت عمیقى مىکردند. وقتى مىدیدند زمینهى نفوذ روحانیت و دین در این شهر زیاد است، بخصوص در آن سالهائى که مرحوم سید نورالدین - روحانى شجاع، سازمانده، فعال و زمانشناس - وارد میدان بود، شاید حزب توده را براى پنجه انداختن با این روحانى، تشویق هم کردند.

هم آن جریان هدایت شدهى از سوى دربار و هم آن جریان ترویج شدهى از سوى مارکسیستهاى آن روز - جریان حزب توده - مثل دو تیغهى یک قیچى، به جان ایمان این مردم و این جوانها افتاده بودند. اما این مردم و این جوانها، همان کسانى بودند که در سال 41 و 42 - در قضایاى شروع نهضت اسلامى و نهضت روحانیت - یکى از برجستهترین کارها را توى این شهر انجام دادند؛ یعنى در سطح کشور، شهرهاى قم و تهران و شیراز و تبریز و مشهد در درجهى اول بودند و شیراز جزو شهرهاى درجهى اول بود. لذا عدهاى از برجستگان علماى شیراز در همان قضایا دستگیر شدند و به تهران برده شدند.

آن همه براى دور کردن مردم از دین تلاش کردند، اما پاسخ مردم این بود: سرمایهگذارى آنها را با عمل خودشان و با ایستادگى خودشان باطل کردند. بعد هم در سالهاى آخر دوران طاغوت - یعنى در سالهاى 56 و 57 - باز مردم شیراز و مردم استان فارس، براى بسیارى از شهرهاى این کشور به عنوان یک الگو شناخته مىشدند.

خب، این مطالب را که عرض کردیم، صِرف یک مقدمه به حساب نیاورید؛ هیچکدام از اینها تعارف هم نیست، براى خوشامدگوئى نیست، براى نتیجهگیرى است. من حالا یک مطلبى را که دربارهى مسائل کلىِ انقلاب است و با این مطالبى که تا حالا عرض کردم ارتباط پیدا مىکند، با شما درمیان مىگذارم.

در تاریخ کشور ما، هرچه که نگاه مىکنیم و هرچه عقب مىرویم، هیچ نمونهى دیگرى براى انقلاب اسلامى پیدا نمىکنیم. من این را یک قدرى روشن کنم: در طول تاریخ، همیشه در کشور ما جابجائى قدرت بوسیلهى قدرتطلبان نظامى و با لشکرکشى و رویاروئى قدرتها با یکدیگر، یا با چیزى که امروز به آن کودتا مىگویند همراه بوده است؛ سلسلههاى متعددى در این کشور آمدهاند و رفتهاند؛ اما در هیچکدام از این نقل و انتقالها مردم هیچ دخالتى نداشتهاند. فرض بفرمائید در همین شیراز شما و در استان فارس، سلسلهى زندیه بر سر کار بود؛ بعد قاجارىها آمدند و قدرت را از دست خاندان زند گرفتند! جنگ بین دو قدرتطلب، دو سپاه و دو نیروى نظامى بود؛ مردم نقشى نداشتند. در همهى طول تاریخ کشور ما - چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام تا امروز - هر چه نگاه مىکنیم، جابجائى قدرتها همه از همین قبیل بوده است؛ فقط یک استثناء در دوران قدیم دارد - که آن را عرض خواهم کرد - و در غیر آن مورد، همیشه جابجائى قدرت با لشکرکشى و با حملهى نظامى و بدون دخالت مردم بوده است؛ مردم انگیزهاى نداشتهاند؛ چه آنجائى که یک سلسله، قدرت را به یک سلسلهى دیگرى مىداده و چه آنجائى که در درون یک سلسله کشمکش قدرت بوده است؛ که باز اگر مثالش را از شیراز شما بخواهم بزنم، در دوران قاجاریه و بعد از مرگ فتحعلىشاه قاجار، در همین شیراز یکى از پسرهاى بزرگ فتحعلىشاه به نام حسینعلىمیرزا حاکم بود و حکومت را براى خودش مىخواست؛ اما در تهران محمدشاه - که نوهى فتحعلى شاه بود - به پادشاهى رسیده بود؛ جنگ شد. در همین بیرون دروازههاى شهر شیراز، بین دو نیرو جنگ اتفاق افتاد! البته مردم در این جنگها لگدمال مىشدند؛ به آنها خسارت وارد مىشد و مزرعهشان، مالشان، ملکشان و جانشان تهدید مىشد، اما هیچ دخالتى در این درگیریها نمىکردند. در طول تاریخ اینجورى بوده است.

البته عرض کردم، فقط یک مورد استثناء وجود دارد - که آن هم از لحاظ تاریخى مورد تردید است و با افسانهها مخلوط است - و آن داستان کاوهى آهنگر است؛ که مىگویند این آهنگر به کمک مردم حرکت کردند و سلطنت ضحاک ماردوش را از بین بردند. اگر واقعیت داشته باشد و راست باشد، در تاریخ همین یک مورد است و دیگر نمونهاى ندارد. البته در تاریخى که اروپائىها براى کشور ما از دوران پهلوى به این طرف نوشتهاند، اسمى از فریدون و ضحاک و کاوهى آهنگر وجود ندارد؛ آنها جور دیگرى تاریخ را نوشتهاند که آن مقولهى دیگرى است و حالا نمىخواهیم وارد آن بشویم.

انقلاب اسلامى که بزرگترین تحول و تغییر قدرت در طول تاریخ ما بود و اساس سلطنت و حکومت فردى را به حکومت مردمى تبدیل کرد، با نیروى مردم انجام گرفت؛ اینجا دیگر رویاروئى دو قدرت و جنگ قدرت و این حرفها نبود. مردم آمدند و وارد عرصه شدند و روحانیت هم پیشگام و پیشتازشان واقع شد؛ مردم بودند که با قدرت عظیم و خدائىِ خود توانستند قدرت را از دست خودکامگان و پادشاهان و طاغوتها و مستبدان فردگرا خارج کنند و به دست مردم بدهند؛ حکومت شد مردمى. تا آن جائى که ما شناختیم و فهمیدیم، این تنها حادثهاى است که در طول تاریخِ کشور ما اتفاق افتاده است.

خب، این حادثه، شایستهى آن هست که از ابعاد گوناگون مورد توجه و مورد عنایت قرار بگیرد. من امروز عرض مىکنم، ما با گذشت نزدیک به سى سال از حادثهى انقلاب اسلامى، جا دارد که یک نگاه کلان و یک نگاه فراگیر به این حادثه بیندازیم. نگاههاى جزئى، نگاه به حوادث میانهى راه و نگاه به افت و خیزها، خیلى گویا نیست؛ باید نگاه کلان و فراگیر به انقلاب اسلامى - که البته بسیارى از مردم خود ما، برجستگان خود ما و بیگانگان، اینگونه کلان نگاه کردهاند - در سطح افکار عمومى زنده بشود و به آن توجه پیدا بشود.

در همهى حوادث عالم چند عنصر را باید در کنار هم دید: یکى نگاه به عوامل اولى، یعنى عوامل بالادستى حادثه است: انگیزهها، هدفها، زمینههاى تاریخى، زمینههاى جغرافیائى و جغرافیاى سیاسى؛ اینها چیزهائى است که در شناخت حادثه تأثیر دارد. در حادثهى انقلاب ما، آن عنصر اول عبارت است از همان ایمان مردم، مبارزات آزادیخواهانه و جرقههاى این مبارزات - که در مشروطیت و در تحریم تنباکو به وسیلهى میرزاى شیرازى و در نهضت ملى شدن صنعت نفت و در حوادث گوناگون دیگر، این زمینههاى تاریخى وجود پیدا کرد - و بیدارى روحانیت مبارز و شخص امام بزرگوار که از این زمینهها بهترین استفاده را کرد و این حرکت به راه افتاد. این، آن پیشزمینه است.

عنصر دوم نگاه کردن به میداندار و صاحب حادثه است. عنصر میاندار و میداندار در این حادثه مردم بودند؛ مردم! حادثهى عظیمِ بىنظیرِ تاریخىِ انقلاب اسلامى را مردم رقم زدند. انکار نقش مردم و بىاعتنائى به حضور مردمى - که متأسفانه امروز در بعضى از نگاههاى شبهروشنفکرانه، انسان مشاهده مىکند - خطاست. وقتى مردم به یک سمتى گرایش پیدا مىکنند، کسانى که از این گرایش خود را منتفع نمىبینند، اسمش را مىگذارند حرکت پوپولیستى و حرکت عوامگرائى! این خطاست. انقلاب را همین ارادههاى مردمى و همین حضور مردمى - که متکى به ایمان آنها بود - توانست بوجود بیاورد و به پیروزى برساند. ملت ایران با ایمانش، با احساساتش، با غرور ملىاش، با افتخار به گذشتهى تاریخى و مواریث عظیم فرهنگىاش، توانست این حرکت عظیم را بوجود بیاورد.

هدف ملت ایران - که از هر کسى که سؤال مىکردیم، به زبانهاى گوناگون این هدف را مىگفت - این بود که بتواند در سایهى اسلام، استقلال و آزادى به دست بیاورد. این شعار «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» که در دوران انقلاب رائج بود، حرف دل مردم بود و مردم این را مىخواستند. مردم مىدیدند که این کشورِ با این عظمت، حکامش و زمامدارانش استقلال رأى ندارند؛ تابع بیگانه و تابع قدرتهاى مستکبرند و طوق اطاعتِ آنها را به گردن انداختهاند؛ در مقابلِ آنها ضعیف و غیر مستقل، اما نسبت به مردم خودشان سختگیر، متفرعن و با آنها با فشار و سختگیرى و زور رفتار مىکردند؛ شلاق را بر گُردهى این مردم مىکوبیدند و به آنها اجازهى انتخاب نمىدادند. در طول سالهاى مشروطیت و تا قبل از انقلاب اسلامى، هرگز اتفاق نیفتاد که این مردم با شوق، با رغبت و با معرفت به پاى صندوق رأى بروند و کسى را انتخاب کنند. انتخاب معنى نداشت: حکومت، حکومت موروثى؛ مسئولان و زمامداران، سفارششدهى قدرتهاى بیگانه؛ مجلسى که به نام مجلس شورا از مشروطیت بوجود آمده بود، مجلس دست نشانده و غیر منتخب مردم! مردم هم اسیر و دستخوش تصمیمهائى بودند که این مجموعهى غیر مسئول و غیر متعهد براى آنها مىگرفتند. مردم خواستند استقلال بدست بیاورند، آزادى داشته باشند، عزت ملىشان را تأمین کنند، سعادت و رفاه دنیوى و سربلندى معنوى و اخروى را بدست بیاورند؛ این آرزوى مردم بود و وارد این میدان شدند. این هم عنصر دوم.

عنصر سوم در هر حادثهاى عوامل معارض و مزاحم با آن حادثه یا با آن حرکت است که هزینههائى را تحمیل مىکند. در ماجراى انقلاب اسلامى هم همینجور است؛ از اول عنصر معارض وجود داشت. این معنایش این است که ملت ایران استقلال و آزادى را با سعى و تلاشِ خود بدست مىآورَد؛ اما هزینهى آن را هم باید بپردازد و مىپردازد. هر انسانى که بخواهد براى آن چیزى که به دنبال آن هست هزینهاى نپردازد و زحمتى را بر دوش نگیرد، هرگز به آن هدف نخواهد رسید. با نشستن و عافیتطلبى و به دنبال تلاش و خطر نرفتن، هرگز انسان به آرزوهایش نمىرسد. ملتها هم همین جورند. آن ملتى به عزت و سربلندى دست پیدا مىکند که با شجاعت وارد میدان بشود، کار را تعقیب کند و هزینههاى آن را هم با رشادت تمام بپردازد و ملت ایران این کار را کرد.

هزینهاى که ملت ایران پرداخت کرد هشت سال جنگ تحمیلى بود؛ این هزینهى استقلالطلبى و آزادىطلبى و عزتطلبى ملت ایران بود؛ ملت ایران آن را پرداخت کرد و خم به ابرو نیاورد. هشت سال جنگ را تحمل کرد، چون این هزینهى دست یافتن به استقلال ملت و قدرت ملى و افتخار ملى بود. قربانیان تروریسم کور دههى شصت در این کشور، هزینهى دیگرى بود که ملت ایران پرداخت کرد. از اول انقلاب تا امروز تحریمهاى اقتصادى و محاصرهى اقتصادى که بر ملت ما تحمیل کردهاند، هزینههایى بود که ملت ایران پرداخت کرد. همین حالا که من با شما صحبت مىکنم، دو سال است که قدرتهاى استکبارى مرتب تهدید مىکنند که ما ملت ایران را تحریم مىکنیم و محاصره مىکنیم! انگار تا حالا این کار را نکردهاند.

اردوگاه سرمایهدارى و استعمارى با همهى توان سیاسى خود، با همهى قدرت مالى و اقتصادى خود و با همهى شبکههاى تبلیغاتى خود، دارد فشار مىآورد تا شاید بتواند ملت ایران را وادار به عقبنشینى و تسلیم بکند؛ نه فقط از حق هستهاى - حق هستهاى یکى از حقوق ملت ایران است - بلکه مىخواهند ملت ایران را از حق عزتش، از حق استقلالش، از حق قدرت تصمیمگیریش و از حق پیشرفت علمیش، وادار به عقبنشینى کنند. ملت ایران امروز در جادهى پیشرفت علمى و پیشرفت فنّاورى افتاده و مىخواهد دو قرن عقبافتادگى خود را در دوران طاغوتها، جبران کند. اینها دستپاچه شدهاند و نمىخواهند ملت ایران - که در این نقطهى حساس دنیا قرار گرفته است و به عنوان پرچمدار اسلام شناخته شده - به این توفیقات دست پیدا کند؛ لذا فشار مىآورند. اما ملت ایران ایستاده است.

تهدید مىکنند که شما را تحریم مىکنیم و محاصرهى اقتصادى مىکنیم! خب، در این سى سالى که ملت ایران را گاهى شدیدتر و گاهى ضعیفتر محاصرهى اقتصادى کردید، چه کسى ضرر کرد؟ ملت ایران ضرر کرد؟ ابدا! ما از تحریم به نفع پیشرفت خودمان استفاده کردیم. یک روزى بود که ما احتیاج به ابزارهاى نظامى داشتیم؛ سادهترین ابزار نظامى را به ما نمىفروختند و مىگفتند: تحریم! ما توانستیم از این تحریم استفاده کنیم؛ امروز ملت ایران توانائیهایى به دست آورده که همان تحریمکنندگان دیروز، امروز از اینکه ملت ایران دارد به قدرت اول نظامى منطقه تبدیل مىشود، دارند دست و پا مىزنند! خب، این بر اثر تحریم شما بود. این تحریم به ما ضرر نزد؛ ما از این تهدید توانستیم یک فرصت به وجود بیاوریم. امروز هم همینجور است. ما از تحریم غرب نمىترسیم. ملت ایران به حول و قوهى الهى در مقابل هر تحریمى و هر محاصرهى اقتصادىاى آنچنان تلاشى از خود نشان خواهد داد که پیشرفت او را مضاعف و چند برابر خواهد کرد.

اینجور نگاه کلان به انقلاب - یعنى نگاه به انگیزهها و زمینهها و عوامل بالادستى انقلاب و تشکیل نظام، و نگاه به عاملِ محورى انقلاب یعنى مردم و ایمان دینى آنها، و نگاه به هزینهها - موجب مىشود که ما در هر شأنى که هستیم و در هر جا که هستیم، به مسائل جزئى و کوچک خیلى اهمیت ندهیم؛ به عظمت انقلاب و حرکت عمومى انقلاب نگاه کنیم که بحمداللَّه در طول این سى سال، با قدرت و قوّت ادامه داشته است و ملت ایران هر روز بهتر از گذشته - با اینکه توطئهها و تلاش دشمن هم بیشتر شده - به پیش حرکت کرده است.

دشمنان ملت ایران منتظرند که از هر مسئلهى کوچک یا بزرگى، براى شکستن عزم و همت ملت ایران استفاده کنند؛ حتّى از بلایاى طبیعى مثل زلزله و خشکسالى، یا از چیزهائى که در دنیا عمومیت دارد مثل گرانى. الان شما اگر به تحلیلهاى رادیوهاى بیگانه نگاه کنید، مىبینید یکى از محورهایى که دشمنان ما در تبلیغاتشان از آن استفاده مىکنند، مسائل اقتصادى است؛ بلکه بتوانند در عزم ملت ایران خللى وارد کنند. مردم ایران، مسئولین خودشان را شناختهاند. اینى که اینجور وانمود بشود که اگر در وضع اقتصادى جامعه مسئلهى «گرانى» پیش مىآید، به خاطر این است که مسئولین دولتى و مسئولین بخشهاى مختلف توجه ندارند، این خطاست؛ آنها کاملاً توجه دارند و مىدانند چه دارد اتفاق مىافتد.

امروز دنیاى غرب بیش از دیگران درگیر مشکلات اقتصادى است. خودشان اعلام مىکنند بحران اقتصادىاى که امروز از امریکا شروع شده است و بتدریج دارد گریبان اروپا را هم مىگیرد و به بعضى از کشورهاى دیگر هم سرایت مىکند، در شصت سال گذشته - یعنى از بعد از جنگ بینالملل اول تا امروز - سابقه نداشته است. سازمان ملل در دنیا اعلام بحران غذائى کرده است. ملت ایران به فضل پروردگار و به لطف الهى مشکلاتش از بسیارى از همین کشورهاى مدعى کمتر است و با همت مسئولین و همت مردم، باید بتوانند همین مشکلاتى را هم که وجود دارد، برطرف کنند؛ این همت همه را مىطلبد.

مسئولین کشور اعم از دولت و قوهى مجریه یا مجلس شوراى اسلامى و قوهى مقننه یا قوهى قضائیه، هرکدام یک مسئولیتى دارند. مردم هم به نوبهى خود مسئولیت دارند. آنچه که من از لحاظ ظرفیت انسانى استان شما و شهر شما گفتم، معنا و نتیجهاش این است که این ظرفیتِ استعداد انسانى این استان، باید براى آیندهى کشور و آیندهى انقلاب، مفید واقع بشود و احساس مسئولیت کند. ما هر کداممان در هر جائى که هستیم، باید براى سرنوشت کشور و براى آیندهى کشور، احساس مسئولیت و تعهد کنیم و بدانیم که مىتوانیم نقش ایفا کنیم. یک دانشجو، یک استاد، یک معلم، یک دانشآموز، یک کشاورز، یک فعال صنعتى و یک سرمایهگذار در بخشهاى گوناگون کشاورزى یا صنعتى، همه باید احساس مسئولیت کنند. با احساس مسئولیت همگانى و همهجانبه و با هدایت دستگاههاى مسئول کشور - دستگاههاى دولتى و مجلس شوراى اسلامى و قوهى قضائیه - ملت ایران خواهد توانست بر همهى این موانع و مشکلاتى که دشمنان جهانى مىخواهند بر او تحمیل کنند، فائق بیاید و با قدرت و با حکمت خود، جامعهى نمونهاى را که اسلام براى مسلمانها خواسته است، تشکیل بدهد.

بنده عرض کردم امسال براى ملت ما سال «نوآورى» باشد؛ این نوآورى مخصوص یک عرصهى خاصى نیست؛ در آزمایشگاه و مرکز تحقیقات، در کلاس درس، در حوزهى علمیه، در دانشگاه، در کارگاه صنعتى، در محیط ادارى، در منطقهى کشاورزى و باغى و در همهجا، ابتکارات انسانهاى مبتکر و نوآور، مىتواند هر کارى را یک گام پیش ببرد و در مجموع، کشور را از یک گذرگاه مهمى عبور بدهد.

دربارهى مسائل اقتصادى، من هم اولِ امسال و هم اولِ سال گذشته - هم به مسئولین، هم به مردم - تذکر دادم و گفتم: امروز دشمن چشمش به نقطهى حساس اقتصادى است تا بلکه بتوانند این کشور را از لحاظ اقتصادى دچار اختلال کنند. هرچه مىتوانند اختلال ایجاد کنند و هرچه هم نمىتوانند، در تبلیغاتشان وانمود کنند که اختلال هست! این کارى است که امروز در تبلیغاتِ دشمنان ما، با قدرت و به شکلهاى مختلف انجام مىگیرد. راه مقابله هم انضباط مالى و صرفهجوئى و نگاه پرهیزگرانهى به مصرفگرائى است. من این را مىخواهم به مردم عزیزمان تأکید کنم: مصرفگرائى به صورت اسراف یکى از بیماریهاى خطرناک هر ملتى است. ما یک خرده به این مصرفگرائىِ افراطى دچار هستیم. یکى از نمونههایش را به مناسبت مشکل کم آبى - که چند استان کشور از جمله استان شما تا کنون مشکل کمآبى داشتهاند که امیدواریم خداى متعال تفضل کند و باران رحمتش را بر شما نازل بکند - عرض بکنم؛ یکى از موارد اسراف، اسراف در آب است؛ نه فقط آبى که مصرف شُرب در خانهها مىشود، نوع آبیارى کشاورزى ما هم یک نوع مسرفانه است و آب را هدر مىدهیم. وظیفهى مسئولین و دستاندرکاران این بخش است که به این مسئله بهطور ویژه توجه کنند! پس به مسئلهى اسراف - هم در مسئلهى آب و هم در مسائل دیگر - باید با اهمیت نگاه کنند.

امروز خوشبختانه ملت ایران با پرداختن هزینههائى که سنگین هم بوده است - اما ملت ایران با شوق و رغبت و با رشادتِ تمام، این هزینهها را پرداخته است - توانسته گذرگاههاى زیادى را طى کند و راه دشوارى را پشت سر بگذارد و بحمداللَّه خود را به این نقطهاى که امروز در آن هستیم، برساند. اما این هنوز اوائل راه است. ملت ما با عزم راسخ خود، با همت جوانان خود و با این استعدادى که متراکم در نیروهاى انسانى ماست، انشاءاللَّه خواهد توانست با راهکارهاى عملى این راه را با کمال سرافرازى به پایان برساند و خواهد رساند. در این زمینه من در روزهایى که در این استان هستم، نکات و گوشههاى مختلفش را در جلساتِ متناسب به مردم عرض خواهم کرد.

من از شما مردم عزیز، با ذوق، مهربان، باوفا، مهماندوست، خوش اخلاق و خوشلهجه، تشکر میکنم. بحمداللَّه بسیارى از خصوصیات شیواى ملت ایران در شما مردم عزیز شیراز و مردم استان فارس وجود دارد. خدا را شکر مىکنیم که خداى متعال بحمداللَّه به شما نشاط داده است؛ روزبهروز این نشاط افزون باد! از خداى متعال توفیقات شما را مسئلت مىکنم.

والسلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته


متن سخنان رهبر در جمع دانشجویان فارس 4

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 5:4 عصر

خصلت مردمى بودن، خصلت اسلامى بودن، خصلت آرمانگرا بودن، اینى که جوان انقلابىِ امروز بعد از سى سال اینجا مىایستد، آرمانهاى انقلاب را به عنوان آرزوها و مطالبات خودش در میان میگذارد و با صداى بلند مطرح میکند، این خیلى توفیق بزرگى است براى انقلاب. هرگز در انقلابهاى دیگر اینطور نبود. شما نگاه کنید آثار ادبى قرن نوزدهم فرانسه را که در آخر قرن هیجدهم انقلاب کبیر فرانسه انجام گرفته. در اوائل قرن نوزدهم ناپلئون سر کار آمده، آنوقت شما آثار ادبى اواسط قرن یعنى مثلاً 1830، 1840 را که زیاد هم هست؛ هم شعر، هم رمان، نگاه کنید، خواهید دید که آنها بعد از سى سال از پیروزى انقلابشان در چه وضعى بودند؛ یک استبداد مطلق، یک فساد مطلق، یک تبعیض طبقاتى بسیار وحشتانگیز آنوقت وجود داشته؛ با اینکه آنجا هم شعار عدالت بود، شعار مساوات بود، شعار نفى استبداد بود. این توفیق انقلاب اسلامى یک توفیق بى نظیرى است. بدتر از او انقلاب اکتبر شوروى. در زمان ما هم که این اتفاقهائى که افتاد - اسمش البته انقلاب بود؛ اما غالباً کودتا بود یا اینکه گروه مسلحى آمدند سر کار؛ مثل کوبا و جاهاى دیگر - غالب اینها همان حالتى را که عرض کردم، داشتند؛ یعنى طاقت نیاوردند و نتوانستند در مقابل این موانع بایستند.

خوب، حالا بینید این موانع را. همهى این موانع جزو سنتهاى الهى است. وجود این موانع تصادفى نیست. اینها سنت الهى است؛ یعنى تلاش و حرکت با مانع مواجه است، والّا جهاد معنا نمیداشت: «و کذلک جعلنا لکلّ نبىّ عدوّا شیاطین الانس و الجنّ یوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا»؛ در همهى دعوتهاى انبیا، دشمنان - موانع - از جن و انس وجود داشتند. در آیهى دیگر: «و کذلک جعلنا فى کلّ قریة اکابر مجرمیها لیمکروا فیها و ما یمکرون الّا لانفسهم». در درون جوامع، طبقاتى که وجود آنها مایهى فساد، مایهى مکر بوده است؛ اینها جزو سنتهاست. یعنى هرگز انبیاء نگفتند ما آنوقتى که جاده صاف است وارد میدان میشویم؛ نه، در همین فضا و صحنهى بشدت درگیر و دشوار، آنها وارد شدند؛ مثل جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى. اما متقابلاً سنت الهى هم این است که اگر حرکت نبوى، حرکت الهى که مصداقش انقلاب اسلامى است، به کار خود ادامه بدهد و دنبالگیرى کند، بر همهى این موانع فائق خواهد آمد؛ این هم سنت الهى است. در سورهى مبارکهى فتح آمده است: «و لو قاتلکم الّذین کفروا لولّوا الادبار ثمّ لایجدون ولىّ و لا نصیرا. سنّت اللَّه الّتى قد خلت من قبل و لن تجد لسنّت اللَّه تبدیلا»؛ اگر بایستید، اگر استقامت کنید، اگر هدف را گم نکنید، اگر تلاش را متوقف نکنید، بدون تردید غلبه در این عرصه با شماست. حاصل حرف من همین است با شما جوانان عزیز.

امروز بدون تردید همهى آن صفآرائىهائى که روز اول علیه این انقلاب بود، وجود دارد؛ بعضى شکل عوض کرده، بعضى صفآرائىها هم بمرور زمان اضافه شده است. امروز متأسفانه همانطور که این جوانها گفتند، مصرفگرائى و مسابقهى تجملپرستى و مسابقهى پول درآوردن و تلاش براى پول کردن، یک طبقهى جدیدى درست کرده. نظام اسلامى با تولید ثروت مخالف نیست، با ایجاد ثروت مخالف نیست، بلکه مشوق اوست. اگر تولید نباشد، اگر ایجاد ثروت نباشد، حیات و بقاى جامعه به خطر خواهد افتاد، اقتدار لازم را جامعه به دست نخواهد آورد؛ این یک اصل اسلامى است. اما اینى که آحاد مردم دلشان لک بزند براى مسابقهى اشرافیگرى، براى تجملپرستى، این یک چیز بسیار نامطلوب است؛ این چیزى است که متأسفانه در درون ما هست؛ همانطور که قبلا هم گفتهام: اسراف و مصرفگرائى افراطى.

و آن صف آرائىهاى بیرونى هم وجود دارد. الان شما هم مىبینید آمریکا با همهى توان خودش امروز در مقابل ملت ایران ایستاده است. این همهى توان آمریکاست؛ توان تبلیغاتى، توان سیاسى، توان اقتصادى، نفوذ بینالمللى. بعضى تصورشان این است که در درون آمریکا دولتهاى آمریکائى احتیاج دارند به اینکه در بیرون خودشان یک دشمن داشته باشند. براى همین است که نظام اسلامى را دائم بزرگ میکنند؛ جمهورى اسلامى را به عنوان یک خطر بزرگ معرفى میکنند. این البته درست است.

یکى از سیاستهاى رهبران آمریکا همین است که براى اینکه مشکلات درونى، تبعیضهائى که وجود دارد، اختلاف طبقاتىهاى عجیبى که وجود دارد، گرفتارىهاى فراوانى که مردم آمریکا دارند، براى اینکه مردم را از این مسائل منصرف کنند، همیشه یک دشمنى در بیرون لازم دارند. این را فهمیدهایم و اطلاع داریم؛ اما مسئلهى بزرگ کردن ایران یک مسئلهى بنیانى است در تفکر سیاستمداران سلطه در آمریکا؛ حقیقتاً همینطور است. قوام آنها به تجاوزطلبى و به سلطه و دستاندازى به اینجا و آنجاى دنیاست. دولتها را قانع کردند، ملتها را هم ساکت کردند. تنها پرچمى که در مقابل آنها ایستاده است، دولت و ملتِ بدون تفاوتِ کجاست؟ جمهورى اسلامى. آحاد مردم و دولت، همراه آنها؛ و رئیس جمهور، همراه آنها؛ و مسئولین کشور، همراه آنها، بدون تقیه ظلم را نفى میکنند، تبعیض را نفى میکنند، دستاندازى را نفى میکنند؛ این خطر بزرگى است براى آن قدرتى که به درون حصارهاى ملىِ خودش، خودش را محدود نمیکند. چون فریاد این ملت، قیام این ملت براى ملتهاى دیگر بیدارکننده است، هشداردهنده است، کما اینکه بوده تا حالا؛ کما اینکه این بیدارى به وجود آمده است. خوب، اینها احساس خطر میکنند. همهى تلاششان را هم گذاشتهاند، ولى با همهى اینها ملت ایران، شما جوانان، شما دانشجویان میتوانید در مقابل همهى اینها بایستید و بر همهى اینها غلبه پیدا کنید؛ اما شرائطى دارد. ما امروز از بیست سال قبل، از سى سال قبل خیلى جلوتریم، تجربهمان بیشتر است، مدیریتهایمان قویتر است، توانائىهاى علمى ما بمراتب جلوتر است، قدرت تحرک اقتصادىمان بمراتب از آن روز بیشتر است، تصورات ما از پیشرفت نسبت به آن روزها خیلى بهتر است.

در دههى اول، پیشرفت را بسیارى از انقلابیون در الگوى چپ؛ چپ دههى شصت، یعنى الگوى گرایشمند به سوسیالیسم میدیدند. هر کس هم مخالفت میکرد، یک تهمتى، لکهاى، چیزى متوجهش میکردند. یک عدهاى از مسئولین، دستاندرکاران، فعالین عرصهى کار در جمهورى اسلامى، نگاهشان نگاه حاکمیت دولت و مالکیت دولت بود؛ خوب، این نگاه، نگاه غلطى بود. نگاه به پیشرفت کشور از زاویهى دید تفکر شرقىِ سوسیالیستىِ چپ محسوب میشد؛ این غلط بود. البته غلط بودن این خیلى زود فهمیده شد، حتّى آن کسانى که آن روز مروج همین دیدگاه بودند، ناگهان صد و هشتاد درجه برگشتند! آن افراط به یک تفریط حالا تبدیل شد.

یک برههاى از زمان نگاه، نگاه به پیشرفت نگاه غربى بود؛ یعنى همان راهى که فلان کشور - مثلاً کرهى جنوبى به طور مثال که مقلد و تابع آمریکاست یا تابع بلوک غرب است - رفتند، اینها هم باید بروند؛ تصورشان این بود. خودشان را در حدِ انگلیس و فرانسه و آلمان هم نمیدیدند؛ در حد همین کشورهائى مثل کرهى جنوبى میدیدند. این هم رد شد. امروز در ذهن و فکر مسئولان و به صورت یک گفتمان عمومى در ذهن نخبگان و فرزانگان، نقشهى پیشرفت غربى کشور ردشده است؛ غلط از آب درآمده است. علتش هم این است که انتقاد از نقشهى پیشرفت به شیوهى غربى، امروز مخصوص ملتهاى شرق نیست، مخصوص ما نیست؛ خودِ اندیشمندان غربى، خودِ فرزانگان غربى، زبان به انتقاد گشودهاند؛ هم در زمینههاى اقتصادى، هم در زمینههاى اخلاقى، هم در زمینههاى سیاسى. همان چیزى که به آن افتخار میکردند به عنوان لیبرال دموکراسى، امروز مورد انتقاد است؛ پس این هم نقشهى پیشرفت نیست. امروز ما اینها را میدانیم. البته نقشهى پیشرفت اسلامى - ایرانى چیست؛ این باید تدوین شود، باید روشن شود، باید ابعاد و زوایایش مشخص شود؛ این کار به طور کامل انجام نگرفته است و باید بشود. اما همینى که ما فهمیدهایم که باید برگردیم به نقشهى اسلامى - ایرانى، این خودش موفقیت بزرگى است. این موفقیت را امروز داریم.

خوب، این مسیر پیشرفت است. مسیرِ پیشرفت، مسیر غربى نیست، مسیر منسوخ و برافتادهى اردوگاه شرقِ قدیم هم نیست. بحرانهائى که در غرب اتفاق افتاده است، همه پیش روى ماست، میدانیم که این بحرانها گریبانگیر هر کشورى خواهد شد که از آن مسیر حرکت کند. پس ما بایستى مسیرِ مشخصِ ایرانى - اسلامى خودمان را در پیش بگیریم و این را با سرعت حرکت کنیم؛ با سرعت مناسب.

راه حلى که بر اساس این مقدمات وجود دارد، این راه حل را شما باید پیدا کنید. شما باید به نتیجه برسید، به این استنتاج برسید، اما آنچه که من میتوانم به عنوان راهنمائى و راهبرد کلى به شما عرض کنم، تلاش و مجاهدت جوانانه و پیگیر است. شما که در دانشگاهید، فعالیت شما فعالیت دانشگاهى است؛ باید درس بخوانید، تحقیق کنید، به فکر نظریهسازى باشید. الگو گرفتن بى قید و شرط از نظریهپردازهاى غربى و شیوهى ترجمهگرائى را غلط و خطرناک بدانید. ما در زمینهى علوم انسانى احتیاج داریم به نظریهسازى. بسیارى از حوادث دنیا حتّى در زمینههاى اقتصادى و سیاسى و غیره، محکومِ نظرات صاحبنظران در علوم انسانى است؛ در جامعهشناسى، در روانشناسى، در فلسفه؛ آنها هستند که شاخصها را مشخص میکنند. در این زمینهها ما باید نظریهپردازىهاى خودمان را داشته باشیم و باید کار کنیم؛ باید تلاش کنیم؛ دانشجو باید تلاش کند. دانشجو و محیط دانشگاه باید نگاه کلان به هدفهاى انقلاب داشته باشد؛ دنبال آنها برود. مراقب باشید دشمن نتواند از محیط دانشگاه و از عنصر دانشجو و استاد استفاده کند. این آن چیزى است که من روى آن تأکید میکنم. مىبینید یک حادثهى کوچکى اتفاق مىافتاد، حالا در همین دانشگاه خودتان، یک تعدادى مثلاً شاید در یک قضیهاى گلهمندند، معترضند؛ ببینید بلافاصله در دنیا روى آن تفسیر میگذارند، تحلیل میگذارند، نه با جهتى که آن دانشجو به خاطر آن جهت این حرکت را انجام داده، این اقدام را کرده، بلکه درست در نقطهى مقابل آن جهت. یعنى حاکمیت را، نظام را، اسلام را زیر سؤال میبرند با این وسائل. باید هشیار بود؛ در محیط دانشگاه این هشیارى از همیشه لازمتر است.

یک عنصر دیگرى که باز با جوانها باید در میان گذاشت، مسئلهى تدین است. جوانهاى عزیز! تدین، رعایت دینى، در حد وسع و امکان، این مایهى توجهات الهى است؛ مایهى توفیقات انسانى است؛ مایهى پیشرفت است؛ این را دست کم نگیرید. من میخواهم بگویم شما اگر فلان فرمول ریاضى، یا فلان عنصر شیمیایى، یا فلان اختراع را به وجود مىآورید یا کشف میکنید و پیدا میکنید و حل میکنید، در همان حالِ توجهتان به خدا، به شما کمک خواهد کرد. اولاً خداى متعال مدد میکند شما را؛ کارها دست خداست. شاید گفته باشم من، آن روزى که همین مسألهى سلولهاى بنیادى را جوانهاى ما داشتند دنبال میکردند و کشف میکردند - خدا رحمت کند - مرحوم مهندس کاظمى، رئیس این مؤسسهى رویان آمده بودند با همان جمع پیش من گزارش میداد. گفت من تلفن کردم که ببینم - چون مثلاً دیروز گفته بود که فردا کار را تمام میکنیم - به کجا رسیده، خانمش که او هم جوانى است، گوشى را برداشت، گفت او - یعنى این مهندسى که مشغول تعقیب این قضیه بود - افتاده به سجده، دارد گریه میکند؛ براى خاطر اینکه توانسته این کشف را بکند؛ آن نقطهى آخر را توانسته پیدا کند و افتاده به سجده، دارد گریه میکند. وقتى مرحوم مهندس کاظمى این قضیه را میگفت، هم خودش گریهاش گرفت، هم آن جوان که در مجلس بود، گریهاش گرفت. بنا کردند گریه کردن. نقش معنویت را دست کم نباید گرفت.

با توجه به خدا و تقرب به خدا، با توسل به دامان قدس الهى و ذیل عنایت الهى میتوان خیلى کارهاى دشوار را انجام داد. شماها جوانید. شما با ما فرق دارید؛ این را به شما بگویم. شما خیلى از این جهت جلوتر از ما هستید. دلهاى شما پاک، نورانى، بىتعلق، بىآلایش، مثل یک آئینهى روشن، بلافاصله نور را منعکس میکند؛ آلوده نشدهاید؛ این را قدر بدانید. با خداى متعال رابطه برقرار کنید. با نماز، با نافله، با تلاوت قرآن، با دعا، با صحیفهى سجادیه. این صحیفهى سجادیه پر از معارف دینى است. با این کار بنیهى دینى و انقلابى خودتان را هم محکم میکنید. جوان ما اگر بنیهى دینىاش مستحکم باشد، خیلى از این کسانى که در همین شهر شیراز شما و در استان فارس و سراسر کشور - اینجا هم من خبرهایش را دارم - مشغول تلاشند براى منحرف کردن ذهنها به سمتهاى گوناگون، وقتى دیدند جوان ما محکم است، میکشند کنار. امروز در همین شهر شما و در جاهاى دیگر که حالا نمیخواهم زیاد قضیه را باز کنم، شاید خود شماها خیلى خوب میدانید؛ از عرفانهاى مادىِ پوچِ بىمحتوا گرفته تا ادیان منسوخ، تا سازمانهائى که اسمش دین است، باطنش سازمان سیاسى است، مشغول تلاشند، مشغول کشمکشند براى اینکه از این مجموعهى انبوه نیروى اسلامى هرچه میتوانند، بکنند؛ کم کنند. جوان ما وقتى بنیهى فکرى و اعتقادىاش محکم بود، او هم میفهمد که دیگر نباید دنبال جوان ما بیاید. این استحکام بنیهى اعتقادى با همین توجهها، با همین تضرع، توسل به پروردگار، در همین دعاهاى صحیفه سجادیه به دست مىآید. این دعاها فقط یارب یارب گفتن نیست، لبریز از معارف اسلامى است که اعتقاد انسان را عمیق میکند. تلاوت قرآن هم همینطور، خود نماز هم همینطور. بههرحال، این توصیهى من است به همهى شما جوانان.

و اتحادتان را حفظ کنید، اتحاد! در مقیاس ملت ایران هم حفظ اتحاد یک وسیلهى اصلى است؛ در مقیاس قشر دانشجو هم در سراسر کشور همین است؛ در مقیاس دانشجویان در یک شهر یا در یک استان هم همین است. نگذارید اختلاف سلیقهها شما را در مقابل هم سینه به سینه قرار بدهد. یک وقتى بعضىها منافعشان ایجاب میکرد که دانشگاهها را عرصهى بازىهاى سیاسى و درگیرىها و دستبهگریبان شدنهاى سیاسى قرار بدهند؛ امروز الحمدللَّه این معانى کمتر است. نگذارید تشکلهاى دانشجوئى و اجزاى نهضت دانشجوئى به دشمنان تبدیل شوند. رقیب خوب است؛ رقیب، رقابت مثبت.

یکى از این برادرها گفت ما حاضریم؛ پژوهشگاه به ما بدهید یا اجازه بدهند ما پژوهشگاه درست کنیم تا در فلان قضیه - مثلاً فرض کنید انرژى خورشید یا هر چیز دیگر - فعالیت کنیم. خیلى خوب، آن گروه دیگر دانشجوئى هم بگویند خیلى خوب، ما هم در فلان مسئلهى دیگر رقابت مثبت علمى میکنیم با اینها. رقابت مثبت یعنى این؛ یعنى مسابقهى دویدن: «سابقوا الى مغفرة من ربّکم». مسابقهى در کار خیر، مسابقهى در تولید، مسابقهى در فراگیرى و تحقق دادن آن معلومات در خارج و کمک کردن به محیط زندگى مردم. این مسابقه خیلى خوب است، رقابت خیلى خوب است؛ اما دست به گریبان شدن، دعوا کردن، آن هم سر چیزهاى کوچک، سر چیزهاى بسیار کوچک و حقیر، نه. این را ما نمىپسندیم؛ هم در محیط دانشگاه، هم در محیط کل کشور، هم در محیط روحانیت؛ در همهى محیطها.

پس علم یکى از این محورهاى اصلى است؛ اتحاد یکى از محورهاى اصلى است؛ تدین یکى از محورهاى اصلى است؛ اقتصاد کشور هم یکى از محورهاى اصلى است. اگر ما اینها را در این دورهى از زمان با این شعار نوآورى که به شکوفائى قطعاً منتهى خواهد شد، عملیاتى و اجرائى کنیم و دنبالش برویم، همین چند محور در همین مرحله خواهد توانست دشمن را به شکست بکشاند بدون تردید.

البته فعالیت اقتصادى و کار اقتصادى و تلاش اقتصادى حتماً باید با شاخص و شاقول عدالت باشد. بدون عدالت هر تلاش اقتصادى به ضرر منتهى خواهد شد. عدالت هم معنایش این نیست که ما سرمایهگذارى نکنیم یا به سرمایهگذار اجازهى سرمایهگذارى ندهیم. این تصورات غلطِ آن افرادى است که آن روز خودشان را طرفدار عدالت معرفى میکردند. نه، کارآفرینى هم یک خیر است، یک عبادت است، یک کار بزرگ است که باید انجام بگیرد. مسئلهى صحیح، مدیریت کردن این مجموعه است. مدیریتهاى کشورى، مدیریتهاى دولتى چه در بخش تقنین، چه در بخش اجراء، چه در بخش قضا، بایستى مدیریت کنند تا تجاوز از حق انجام نگیرد؛ تجاوز از حقوق انجام نگیرد؛ تعرض به یکدیگر انجام نگیرد؛ این کاروان با همهى اجزاى خودش انشاءاللَّه به پیش برود.

پروردگارا ! آنچه را که گفتیم و شنیدیم، براى خودت و در راه خودت قرار بده. پروردگارا ! ما را به آنچه موجب رضاى تو از ماست، موفق بدار. پروردگارا ! کشور ما را روزبهروز سربلندتر و پیشرفتهتر بفرما. پروردگارا ! این جوانان عزیز و پاکنهاد را بر ساختن آیندهى کشور به صورت مطلوب و مورد آرزو موفق بدار. پروردگارا ! این جوانها را به این کشور و این ملت ببخش. پروردگارا ! قلب مقدس ولىعصر را از ما راضى و خشنود گردان.

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته


متن سخنان رهبر در جمع دانشجویان فارس 3

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 5:4 عصر

خوب، این چیزى بود که در انقلاب بود؛ میخواستیم ایرانى بسازیم با این خصوصیات. این مطلب یک اضافهاى دارد و آن این است که مسئله فقط ایران هم نبود؛ ایران به عنوان یک الگو براى جوامع اسلامى در درجهى اول، و همهى جوامع بشرى در درجهى بعد، مورد نظر بود. ما میخواستیم این جامعه را با این خصوصیات بسازیم - ما یعنى ملت ایران، انقلاب ایران، انقلابیون ایران؛ منظور، شخص بنده و چند نفر دیگر نیست - و آن را بگذاریم جلوى چشم آحاد بشر و امت اسلامى؛ بگویند این است که هم مطلوب اسلام است، و هم میسور مردم این روزگار است. اینجور نباشد که خیال کنند بله، این مطلوب هست، اما میسور نیست؛ که میگفتند در دوران مبارزات نهضت اسلامى. بعضى از کسانى که نیتهاى خوبى هم داشتند، میگفتند آقا بیخود چرا زحمت میکشید، فایدهاى ندارد؛ بله، این حرفهاى شما درست است، اما شدنى نیست. انقلاب میخواست به همهى کسانى که در هر نقطهاى از دنیاى اسلام هستند، نشان بدهد که این الگو تحققیافتنى و شدنى است؛ این هم نمونهاش. این آن چیزى بود که به عنوان هدف انقلاب وجود داشت. این هدف از اول بود، به شما عرض کنم که امروز هم همین هدف هست، در آینده هم همین هدف خواهد بود؛ این هدف ثابت است. این حلقهى اولِ بحث ما.

حلقهى دوم بحث این است که این هدف را انقلاب اسلامى داشت؛ ما در خلأ که زندگى نمیکنیم، ما در یک واقعیاتى داریم زندگى میکنیم؛ این واقعیات چقدر براى رسیدن به این هدفها کمک بود یا مزاحمت بود؟ یقیناً ا گر مزاحمهائى که حالا میشمارم، وجود نداشت، رسیدن به این هدف، زمان زیادى نمیخواست. شاید در طول پنج سال، ده سال یک گروه متشکل قوى میتوانستند این اهداف را برآورده کنند؛ منتها در سر راه انسان موانع وجود دارد. اساساً همین وجود مانع است که به تلاش انسان معنا و حقیقت معنوى میبخشد و اسمش میشود جهاد؛ والّا اگر مانع نبود، جهاد معنى نداشت. جهاد یعنى جد و جهد همراه با زحمت و چالش با موانع.

این موانع چه بودند؟ ما دو نوع موانع داشتیم: یکى موانع درونى، یکى موانع بیرونى. موانع درونى یعنى چه چیزهائى؟ یعنى آن چیزهائى که در درون خود ما انسانها - چه تصمیمگیرانمان، چه آحاد مردممان، چه ناظرین بیرون از گود مبارزه و انقلاب - وجود دارد؛ اینها موانع درونى است. موانع درونى، ضعفهاست؛ ضعفهاى فکرى است، ضعفهاى عقلانى است، راحتطلبى است، آسانگرائى است، آسانپندارى است؛ این گاهى اوقات خودش یکى از موانع تحقق آن چیز است. باید برآورد و تقویم نسبت به کار و مشکلات کار، مطابق با واقع یا لااقل نزدیک به واقع باشد. آسانپندارى هم مثل آسانگیرى و سهلانگارى است؛ آن هم یکى از موانع راه است. گریز از چالش هم یکى از ضعفهاى درونى ماست. به گریز از چالش، بغلط میگویند عافیتطلبى. عافیتطلبى چیز خوبى است. عافیت یکى از بزرگترین نعمتهاى الهى است؛ «یا ولىّ العافیة نسئلک العافیة؛ عافیة الدّنیا و الاخرة». عافیت به معناى پنجه نیفکندن نیست؛ به معناى درست عمل کردن، بجا قدم گذاشتن، بجا ضربت زدن و بجا عقب کشیدن است. عافیت از بلا، مثل این است که بگوئیم عافیت از گناه. بنابراین عافیتطلبى چیز بدى نیست؛ لیکن بغلط به گریز از چالش میگویند عافیتطلبى؛ یعنى در واقع همان راحتطلبى، مواجههى با مشکلات را زشت و ناپسند دانستن، آماده نبودن براى مواجههى با مشکلات. اینها ضعفهاى درونى ماست.

یکى دیگر از ضعفهاى درونى عبارت است از تربیتهاى اجتماعىِ موجود و عادتهاى تاریخى، که اینها در ما ملت ایران در آغاز انقلاب بود. شما جوانها شاید از حالات روانى و تربیتهاى تاریخىِ ما در هنگامى که انقلاب پیروز شد، تصویر درستى نداشته باشید. امروز ما مىبینیم که عنوان «ما میتوانیم» در همه هست. واقعاً هم اگر بگویند آقا شما میتوانید بزنید روى دست صنعتگران پیشروِ دقیقترین و ظریفترین صنایع دنیا، شما میگوئید بله؛ اگر همت کنیم، تلاش کنیم، میتوانیم. واقعاً جوان دانشمندِ مسلمانِ در جمهورى اسلامى خودش را قادر بر هر کارى میداند؛ این در اول انقلاب اینجور نبود. تربیتهاى قبلى درست عکس این بود. هر کارى که مطرح میشد، میگفتند آقا ما که نمیتوانیم! آقا فلان چیز را بسازید، میگفتند ما که نمیتوانیم! با فلان شعار غلط در دنیا مقابله کنیم، میگفتند آقا ما که زورمان نمیرسد، ما که نمیتوانیم! «ما میتوانیمِ» امروز، آن روز «ما نمیتوانیم» بود. این، آن تربیت اخلاقى و تاریخىِ بازماندهى از دوران گذشته است.

توسرى خورى، شنیدن زور، دیدن فسق در کسانى که از آنها جامعه توقع عدالت و انصاف و طهارت و پاکیزهدامنى دارد، عادت شده بود. یعنى اگر در دوران پیش از انقلاب مىآمدند به مردم میگفتند آقا فلان مسئول عالى کشور - حالا شخص اول که خود شاه بود - یا وزرا یا مسئولین فلان عیاشى را کردند، فلان فسق را کردند، فلان عمل زشت و ناهنجار را انجام دادند، مردم تعجب نمیکردند؛ میگفتند خوب، هست دیگر؛ معلوم است! یعنى عادت کرده بودند به اینکه مسئولانى را که باید پاک باشند و پاکدامن باشند، آلودهدامن و ناپاک ببینند. ما تعجب میکردیم از اینکه در صدر اسلام چطور یک خلیفه مست رفت براى مردم نماز صبح خواند! هم دربارهى خلیفه هست، هم دربارهى یکى از امراى منصوب از قِبل یک خلیفه. این در تاریخ اسلام هست و معروف و مسلّم هم هست. نماز صبح دو رکعت است؛ اما او چون سرکیف بود، شش رکعت خواند. گفتند آقا نماز صبح را زیادى خواندى؛ گفت بله، حالم خوش است؛ اگر بخواهى، بیشتر هم میخوانم! این در تاریخ بود. در آن زمان مردم میدیدند که خلیفه یک چنین فسقى را دارد انجام میدهد، اما تحمل میکردند و بىتفاوت از مقابل این قضیه میگذشتند. زمان ما هم همینجور بود. در دورهى طاغوت - که ماها تا قبل از پیروزى انقلاب با طاغوت مواجه بودیم - قضیه همینجور بود. مردم تعجب نمیکردند از اینکه پادشاه کشور اسلامى فسق کند، فجور کند، بادهگسارى کند، کارهاى هرزه انجام دهد. شاید من قبلاً گفته باشم که یکى از علماى بزرگ تبریز که مرد بسیار دانشمند و عالمى بود و بنده هم او را دیده بودم - استاد پدر ما بود - پیرمردى بود بسیار عالم، اما بسیار ساده! من یک وقتى رفته بودم تبریز، شاگردان و دوستانِ علاقهمند خود ایشان نقل میکردند؛ میگفتند یک وقتى محمدرضا در دورهى جوانىاش آمده بود تبریز، رفته بود سراغ این آقا. احترام کرده بود از این آقا، رفته بود توى آن مدرسهاى که این آقا تدریس میکرده. بعد که محمدرضا رفته بود، این آقاى عالم - که عالم هم بود، متقى هم بود، منتها ساده بود - مجذوب شاه شده بود و از او تعریف میکرد. دوستان گفته بودند آقا شما که از این شخص تعریف میکنید، این مرد این کارهاى خلاف را انجام میدهد - حالا کارهائى که در نظر آن عالم، خیلى بزرگ باید مینمود؛ مثلاً او شراب میخورد - گفته بود خوب، شاه است دیگر؛ میخواهى شراب نخورد؟! گفته بودند آقا مثلاً قماربازى میکند، گفته بود شاه است دیگر؛ پس میخواهى مثلاً چه بازى کند؟! عرف این بود که چون شاه است، چون وزیر است، پس باید بتواند فسق کند، فجور کند، ناپاکى از خودش نشان بدهد. این جزو عاداتى بود که در جامعهى ما وجود داشت. اینها همان موانع درونى است؛ اینها آن چیزهائى است که در مقابل رسیدن به یک هدف و مقصود والا عایق ایجاد میکند. خشم و شهوتهاى بىمهار و تربیت نشده، دلبستگى به عادات و عقاید خرافىِ میراثى، و بد فهمیدن دستور دین جزو ضعفهاى درونى است. بعضىها خیلى از چیزها را نمیفهمیدند. مبارزه میکردیم؛ بعضىها به استناد روایاتى که هر پرچمى که قبل از برافراشته شدن پرچم حضرت مهدى (ارواحنا فداه) برافراشته شود، در آتش است، با مبارزه مخالف بودند. میگفتند آقا شما قبل از مبارزهى حضرت صاحبالزمان (عجّل اللَّه فرجه) میخواهید مبارزه شروع کنید؟ خوب، این پرچم مبارزه را که بلند میکنید، در آتش است. معناى حدیث را نمیفهمیدند. یک عدهاى از صدر اسلام، از زمان ائمه (علیهمالسّلام) که شنیده بودند مهدى ظهور خواهد کرد و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد، ادعاى مهدىگرى میکردند؛ بعضى بر خودشان هم امر مشتبه بود. بعد نیست بدانید هم در بنىامیه ادعاى مهدویت بود، هم در بنىعباس بود، هم در افراد دیگرى که چه در زمان بنىعباس و چه در زمانهاى بعد تا امروز وجود داشتند، ادعاى مهدویت وجود داشت. بله، این پرچم مهدویت را کسى بلند کند، در آتش است. این معنایش این نیست که مردم با ظلم مبارزه نکنند، مردم براى تشکیل جامعهى الهى و جامعهى اسلامى و علوى مبارزه و قیام نکنند. این، بد فهمیدن دین است. مىبینید اینها همه موانع درونىاى بود که بعد از آنکه انقلاب پیروز شد، ما ملت ایران با این زمینهها میخواستیم کشور را به سمت آن اهداف ببریم. خوب، اینها هر کدامش یک مانع بود. البته اینها برطرف شدنى بود، نه اینکه برطرف شدنى نبود؛ خیلىاش هم با تبیین برطرف شد. لذا در مبارزات اسلامى، تبیین خیلى نقش دارد. من این را به شما جوانانى که احساس مسئولیت میکنید، توى پرانتز عرض میکنم که تبیین خیلى اهمیت دارد. در مبارزات اسلامى، در همه حال تبیین - بیان واقعیت و رساندن واقعیت؛ تبلیغ، بلاغ - خیلى اهمیت دارد و این را نباید از دست داد؛ برخلاف تفکر مارکسیستى که آن روز رائج بود و اعتقاد به تبیین نداشتند؛ میگفتند مبارزه یک سنت است، تحقق خواهد یافت؛ چه شما بخواهید، چه نخواهید؛ چه بگوئید، چه نگوئید. یعنى دیالکتیکى که آنها تفسیر کرده بودند، لازمهاش این بود که این مبارزه، احتیاج به تبیین ندارد. در سال 49 یک جوانى از همین کسانى که مشهدى بود، با ما هم آشنا بود، وابستهى به یکى از همین گروهکهائى بود که آن روز تازه سر بلند کرده بودند، کمونیست بودند - گروه جنگل و امثال اینها - یک جائى با من ملاقات کرد؛ شرح داد که میخواهیم این کارها را بکنیم. من گفتم توى این زمینهى اجتماعى که نمیشود؛ یک قدرى با مردم صحبت کنید، تبیین کنید، حرف بزنید، به مردم تفهیم کنید چهکار میخواهید بکنید. با کمال بىاعتنائى گفت: آن روش اسلامى است! بله، روش اسلامى همین است. روش اسلامى تبیین است و همین تبیینها موجب شد که انقلاب اسلامى بر بسیارى از این پیشزمینههاى تاریخى و تربیتهاى غلط فائق بیاید و فائق آمد. البته در بعضىاش هم هنوز فائق نیامدیم، که آن انگیزههاى دیگرى دارد - مثل این مصرفگرائى و اسراف و این چیزها که حالا گفتند - این جزو میراثهاى ما از گذشته است و متأسفانه این میراث را نگه داشتیم. ما ملت ایران باید این جامهى ناسازِ بىاندامِ زشت را از تنمان بیرون بیاوریم. ما خیلى مصرفزده هستیم؛ باید این را حلش کنیم. همه باید دست به دست هم بدهند و این قضیه را حل کنند. البته صدا و سیما هم بلاشک نقش دارد. خوب، اینها عوامل درونى بود.

آنوقت عوامل بیرونى است، که دیگر الى ماشاءاللَّه وجود داشته است؛ همهى کسانى که به نحوى از انقلاب یا از هدفهاى انقلاب متضرر میشدند، اینها جلوى انقلاب ایستادند. از امنیت یک عدهاى متضرر میشوند، از عدالت یک عدهاى متضرر میشوند، از نفى حاکمیت طاغوت یک عدهاى متضرر میشوند، از نفى سلطهى بیگانه یک جماعتى متضرر میشوند، از نفى استبداد یک عدهاى متضرر میشوند. اینها را شما میدانید؛ توضیح لازم ندارد. کىها از عدالت یا از استقلال یا از آزادى و امثال اینها متضرر میشوند؟ اینها همه در مقابل انقلاب صف کشیدهاند. تا الان هم این صفکشى ادامه دارد.

اول انقلاب شما جوانها یادتان نیست. سال اول انقلاب در تقریباً چهارگوشهى کشور با شعار قومیت، کانونهاى جنگ و درگیرى به وجود آمد. در بلوچستان، در کردستان، در ترکمنصحرا، در نقاط مختلف؛ با بهانهى قومیت. دنبالش میرفتند، میدیدند این اقوام هیچکدامش با اسلام و با انقلاب اسلامى مسئلهاى ندارند. من خودم در بلوچستان زندگى کرده بودم. آنجا تبعید بودم و بلوچها را میشناختم. میدانستم اینها با انقلاب کوچکترین مسئلهاى ندارند؛ اما یک عدهاى به نام بلوچ و با یک استفاده و ترفندى با انقلاب درافتادند. عین همین قضیه در مورد کردستان بود. عین همین قضیه در مورد ترکمنصحرا بود. بعد تحریکات اینها روشن شد، معلوم شد که از کجا تحریک میشوند. خوب، اینها موانعى بودند که جلو راه انقلاب را میگرفتند. اینطور نبود که این اتومبیل در جادهى آسفالته بتواند درست حرکت کند.

بعد از این مسئلهى قومیتها، تنافسهاى درونى خود ماهابود با یکدیگر، که آنهم یک ماجراى تلخ و بدى دارد؛ ماجراى ملالآورى دارد. بعد جنگ تحمیلى بود؛ هشت سال. شما ببینید این نیروى متراکمى که ملت ما در مقابلهى با دشمن گذاشت و توانست دشمن را به زانو دربیاورد - نه فقط صدام را، بلکه آن کسانى که پشت سر صدام بودند، اینها به زانو درآمدند در مقابل انقلاب اسلامى - اگر در خدمت به سمت هدفهاى عمرانى و آبادانى و سازندگى جمهورى اسلامى بنا بود قرار بگیرد، چقدر کار پیش میرفت. البته ما از تحمیل جنگ سود بردیم. ما از این تهدید به مثابهى بهترین فرصتها استفاده کردیم. ملت ایران این تهدید را به معناى حقیقىِ کلمه تبدیل کرد به یک فرصت بزرگ، یک آزمایشگاه عظیم؛ یک میدان عظیمِ تجربهها شد و خیلى برکات عاید شد؛ اما واقعیت قضیه هم این بود که تحمیل جنگ بر یک کشور مشکلات را درست میکند. بنابراین انحصارطلبان جهانى از یک طرف، اشرار داخلى از یک طرف، توطئههاى ابرقدرتها از یک طرف، دست اغواگر تبلیغاتى و سیاسى و اقتصادىِ آن ابرقدرتى که دستش از ایران با انقلاب اسلامى کوتاه شده بود از یک طرف - یعنى آمریکا که تا امروز هم ادامه دارد - اینها همه در مقابل این حرکت عظیم ملت ایران ایستادند. شما ببینید با وجود این موانع، حالا بیائید ارزیابى کنید ببینید حرکت انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى به سمت آن هدفها چطور بوده. من اگر بخواهم ارزیابى کنم، عملکرد را بسیار خوب میدانم. جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى عملکردش یک عملکرد با نمرهى بسیار خوب است. در مقابل این همه مشکلات مگر طاقت مىآورند؟ در دورهى ما حوادث جابهجایى قدرت در آفریقا و در آسیا و در خیلى جاها انجام گرفته بود؛ هیچکدام طاقت نیاوردند. در دوران قبل از ما هم انقلابهاى بزرگ دنیا - مثل انقلاب کبیر فرانسه، مثل انقلاب اکتبر شوروى - در مقابل این حوادث گوناگون هیچکدام طاقت نیاوردند، یعنى از همان اول منحرف شدند


متن سخنان رهبر در جمع دانشجویان فارس 2

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 5:3 عصر

در بیانات نمایندهى انجمنهاى اسلامى دانشگاه شیراز هم حرفهاى خیلى خوبى گفته شد که اینها حرفهاى دل ماست. اینجا هم من این بیان را یک پرداختى بکنم: ببینید، شما میگوئید که ما شعار عدالت میدهیم؛ دانشجو را میگیرند، اما آن کسى را که به عدالت صدمه زده، نمیگیرند. قوهى قضائیه چنین، یا دستگاه مسئول چنان. خوب، اینجا شما باید زرنگى کنید؛ یک لحظه از درخواست و مطالبهى عدالت کوتاهى نکنید؛ این شأن شماست. جوان و دانشجو و مؤمن شأنش همین است که عدالت را بخواهد. پشتوانهى این فکر هم با همهى وجود، خودم هستم و امروز بحمداللَّه نظام هست. البته تخلفاتى هم ممکن است انجام بگیرد؛ شما زرنگىتان این باشد: گفتمان عدالت خواهى را فریاد کنید؛ اما انتقاد شخصى و مصداقسازى نکنید. وقتى شما روى یک مصداق تکیه میکنید، اولاً احتمال دارد اشتباه کرده باشید؛ من مىبینم دیگر. من مواردى را مشاهده میکنم - نه در دانشگاه، در گروههاى اجتماعى گوناگون - که روى یک مصداق خاصى تکیه میکنند؛ یا بهعنوان فساد، یا به عنوان کجروى سیاسى، یا بهعنوان خط و خطوط غلط. بنده مثلاً اتفاقاً از جریان اطلاع دارم و مىبینم اینجورى نیست و آن کسى که این حرف را زده، از قضیه اطلاع نداشته است. بنابراین وقتى شما روى شخص و مصداق تکیه میکنید، هم احتمال اشتباه هست، هم وسیلهاى به دست میدهید براى اینکه آن زرنگ قانوندانِ قانون شکن - که من گفتهام قانوندانهاى قانون شکن خطرناکند - بتواند علیه شما استفاده کند. شما از دادستان چه گلهاى میتوانید بکنید؟ اگر یک نفرى بهعنوان مفترى یک شخصى را معرفى کند و بگوید آقا او این افتراء را به من زده. خوب، شأن آن قاضى این نیست که برود دنبال ماهیت قضیه. اگر این افتراء گفته شده باشد، زده شده باشد، مادهى قانونى آن قاضى را ملزم به انجام یک کارى میکند؛ لذا نمیتوانیم از او گله کنیم. شما زرنگى کنید، شما اسم نیاورید، شما روى مصداق تکیه نکنید؛ شما پرچم را بلند کنید. وقتى پرچم را بلند کردید، آن کسى که مجرى است، آن کسى که در محیط اجراء میخواهد کار انجام دهد، همه حساب کار خودشان را میکنند. آن کسى هم که فریاد مربوط به محتواى این پرچم را بلند کرده، احساس دلگرمى میکند و کار پیش خواهد رفت. بنابراین به نظر من مشکلى در کار شما نیست؛ شما جوانهاى مؤمنى هستید که انتظار هم از شما همین است. هر شعار خوبى که داده میشود، بعد از اتکال به خداى بزرگ که همهى دلها و زبانها و ارادهها دست اوست، تکیه به شما جوانهاست، امید به شما جوانهاست؛ این را بدانید. بالاخره همشهرى شما که از او شعر هم خواندید، میگوید:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافرى است رنجیدن

نرنجید؛ دنبال کار بروید. همین مطلب را عیناً خطاب به آن برادر عزیزى که به عنوان نمایندهى جامعهى اسلامى، بسیار متین و شیوا مطالبى را بیان کردند، عرض میکنم. این حرفها، حرفهاى دل ماست؛ منتها فرق ما و شما این است که ما بر اثر تجربهى روزگار فهمیدهایم که یک مقدارى باید انسان تحمل و صبر کند، شما جوانید و تازه از راه رسیده و پرشور و بىصبر! همهاش خوب است، غیر از این بىصبرى. البته این هم علاج ندارد. نه اینکه بخواهم بگویم خیلى علاج دارد؛ نه، ما خودمان هم این دورهى شما را گذراندهایم، میدانیم چهجورى است؛ ولى بالاخره این را من میخواهم به شما بگویم که همهى این چیزهائى که شما گفتید و شعارش در این کشور داده شده، به حول و قوهى الهى و به اذناللَّه تحقق پیدا خواهد کرد.

دربارهى دانشگاه پیام نور هم شکوهاى این دختر دانشجوى عزیز بیان کردند، که جا دارد مسئولین به آن توجه کنند؛ واقعاً اگر نقاطى هست که باید کمک کرد، کمک بشود.

نکتهاى را هم آن برادر عزیز دانشجوى نخبهى دانشگاه آزاد مطرح کردند که حرف درستى است؛ مطرح کردن نظریههاى اجرائى دولت، قبل از ورود در مرحلهى آزمون و خطا، در دانشگاهها و مراکز تحقیقاتى؛ این خیلى خوب است. البته من به شما عرض بکنم؛ مسئولین دولت و رئیس جمهور محترم غالباً مدعایشان این است که این کار را انجام میدهند؛ نمیشود گفت که مطلقاً نمیکنند. بنده بارها همین موضوع را به مسئولین، از جمله رئیس جمهورِ بسیار پر کار و زحمتکش و صمیمىمان گفتهام؛ ایشان هم میگوید ما مطرح میکنیم، در دانشگاه مطرح کردیم، یا فلان گروه تحقیقاتى اقدام کردند. ولى به هر حال ایدهى خوبى است. ایشان از مسئلهى تبعیض و این چیزها در مورد دانشگاه آزاد مطالبى بیان کردند؛ جوان دانشجوى دیگرى که فرصت هم نشده بود در بلندگو صحبت کنند، آمدند اینجا با صداى بلند به من گفتند، و من هم شنیدم که ایشان نقطهى مقابل آن مطالب را بیان میکنند. یعنى دو دانشجوى دانشگاه آزاد در زمینهى مسائل مربوط به دانشگاه آزاد، دو نظر مخالف دارند. ایشان از وضع فرهنگى دانشگاه آزاد یک قدرى گله کردند.

آنچه که من اینجا میخواهم به شما عزیزان عرض کنم، اندکى تفصیل در باب آن مطلبى است که در روز اول در جمع عمومى مردم گفتم؛ و آن، نگاه کلان و جمعبندى شدهى به انقلاب است. چون ما در آستانهى ورود در دههى چهارمیم، نزدیک به سى سال، گذشته؛ معمولاً در یک چنین دورانى نگاه به یک حادثه - مثل حادثهى عظیم انقلاب - یک نگاه همراه با قضاوت و داورى در مورد کارکردهاست. اگرچه در سى سالگى، انقلاب هنوز در عنفوان جوانى است؛ در این شک نیست - نیروى انقلاب بحمداللَّه خیلى زیاد است، مخصوصاً این انقلاب - لیکن در عین حال در دورهى سى ساله وقتى انسان نگاه میکند، یک داورىاى نسبت به عملکرد و توفیق و کارآمدى براى انسان پیش مىآید. ما در این داورى باید اشتباه نکنیم؛ و این جز با یک نگاه کلان امکانپذیر نیست. من مطالبى را در این زمینه عرض میکنم. البته دوست میداشتم با تفصیل و جزئیاتِ بیشتر بگویم، منتها وضع هوا و آفتاب یک مقدارى من را متأذى میکند که بخواهم با تفصیل عرض کنم. آنچه هم که من عرض میکنم، شما جوانهاى عزیز میدانید. شما بنده را هم میشناسید. من بارها هم گفتهام این چیزهائى که ما عرض میکنیم، به معناى آیه نازل کردن نیست. نه اینکه خیال کنید حالا ما آنچه میگوئیم، وحى منزل است؛ نه، من نظرم را میگویم و مایلم در محیطهاى دانشجوئى اینها بحث شود. عمدهى نظر من این است که بحث خواهد شد. حالا شاید من در پایان جلسه یک جمعبندى کامل هم نکنم، با همین نیت که جمعبندى را شما بکنید؛ چه در تشکلها، چه در مجموعههاى دانشجوئى، چه با خودتان.

اگر ما نگاه کلان به انقلاب و حادثهى پدید آمدن جمهورى اسلامى بکنیم، جزئىنگرىها نمیتواند ما را گمراه کند. گاهى جزئىنگرى و نگاه نکردن مسیر مستمرِ از ابتداء تا انتهاء، انسان را گمراه میکند؛ حتّى گاهى آدم راه را گم میکند، هدف را گم میکند. نمیخواهیم بگوئیم جزئىنگر نباشیم؛ چرا، نگرش به جزئیات، یعنى همان برنامهریزى؛ این را ما منکر نیستیم. برنامهریزى، نگاه به فصول مختلف و بخشهاى مختلف، یعنى جزئىنگرى. میخواهیم بگوئیم این نگاه به بخشها و اجزاء و ابعاض موجب نشود که ما غافل بشویم از نگاه به کل. چون نگاه به کل براى ما درسآموز است.

من چند تا حلقه براى این بحث در نظر گرفتم، که اینها را عرض بکنم. حلقهى اول این است که هدف انقلاب چه بود؟ هدف انقلاب عبارت بود از ساختن یک ایرانى با این خصوصیاتى که عرض میکنم: مستقل، آزاد، برخوردار از ثروت و امنیت، متدین و بهرهمند از معنویت و اخلاق، پیشرو در مسابقهى جامعهى عظیم بشرى در علم و بقیهى دستاوردها - که از اول و ازل بین آحاد بشر یک مسابقه است در دستاوردهاى بشرى، در علم و در بقیهى خواستهها و دستاوردهاى بشرى - برخوردار از آزادى با همهى معانى آزادى. آزادى فقط آزادى اجتماعى نیست - اگرچه آزادى اجتماعى، یکى از مصادیق مهم آزادى است - هم آزادى اجتماعى مورد نظر است، هم آزادى به معناى رها بودن و آسوده بودن و آزاد بودن کشور از دستاندازى بیگانگان و استیلاى آنها - که گاهى کشور بظاهر مستقل هم هست، اما زیر نفوذ است - و هم آزادى معنوى، که آن رستگارى انسان و تعالى اخلاقى انسان و عروج معنوى انسان است، که هدف اعلى، این است. همهى کارها مقدمه براى تکامل انسان و عروج انسانى است. این باید در جامعهى اسلامى خود را نشان بدهد.

ایران با این خصوصیات، مطلوب انقلاب بود. شما بپرسید که از کجاى انقلاب، این خصوصیات در مىآمد؟ کجا تدوین شد؟ من عرض میکنم از کلمهى اسلامى. اسلام اصلاً همینهاست. آن کسى که غیر از این در مورد اسلام تصور میکند، اسلام را نشناخته. آن کسى که تصور میکند اسلام فقط به جنبههاى معنوى، آن هم با برداشت و تلقى خاص از جنبههاى معنوى - عبادت و روزه و زهد و ذکر و امثال اینها - میپردازد، به دنیاى مردم، به لذات مردم، به خواستههاى بشرى مردم نمیپردازد، او اسلام را درست نشناخته؛ اسلام اینجورى نیست. همهى این چیزهائى که گفتیم؛ هم آن چیزى که مربوط به مسائل دنیائى جامعه است - مثل عدالت، مثل امنیت، مثل رفاه، برخوردارى از ثروت، برخوردارى از آزادى و استقلال - هم آنچه که مربوط به مسائل اخروى است؛ مثل رستگارى، تقوا، پرهیزگارى، رشد اخلاقى، تکامل معنوى انسان، در کلمهى اسلامى مندرج است.

آیهى قرآن به ما میفرماید که: «و لو انّ اهل القرى امنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السّماء و الارض»؛ ایمان و تقوا که باشد، برکات آسمان و زمین جارى خواهد شد. برکات آسمان، همان فتوح معنوى است، همان رحمت الهى است، همان تقرب الىاللَّه است، همان استغفار ملائکهى آسمان و حمَلهى عرش براى بندگان خدا در روى زمین است. برکات ارض، یعنى همهى آنچه که به زندگى زمینى انسان ارتباط پیدا میکند؛ یعنى آزادى، یعنى رفاه، یعنى استقلال، یعنى امنیت، یعنى سعهى رزق، سلامت بدن و از این قبیل. اگر ایمان و تقوا باشد، هم آن برکات و هم این برکات براى بشر وجود دارد. این، اسلام است. پس وقتى که گفتیم انقلاب اسلامى، معنایش این است که عرض شد


متن سخنان رهبر در جمع دانشجویان فارس 1

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 5:2 عصر

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاههاى شیراز (14/2/1387)

بسماللَّه الرّحمن الرّحیم

جلسهى بسیار شیرین و زیبا و دلنشینى است؛ اولاً در محیط دانشگاه، آن هم در شیراز. شیراز خودش در طول تاریخ تا امروز دارالعلم بوده است. دانشگاه در شیراز، یعنى دارالعلمى در دارالعلم؛ پایگاهى در قلب یک پایگاه. علاوه بر این، مجموعهى متنوع دانشجوئى که در اینجا تشریف دارید و همچنین گروهى از اساتید محترم که در جمع شما تشریف دارند، جلسه را تبدیل کردید به یک عرصهى علمى و اجتماعى و سیاسى به معناى درست و خوب. بنده هم در جلسات جوانها - مخصوصاً جوانهاى دانشجو - و در این فضاى جوانى و احساس جوانى، احساس جوانى میکنم. همهى پیرها همینجورند؛ در محیط جوان، احساس جوان بودن و بانشاط بودن میکنند. بنابراین من از شنیدن سخنان عزیزان دانشجو - چه نخبگان، چه نمایندگان تشکلها - به هیچ وجه خسته و ملول نمیشوم، از گفتن با شما هم همینجور. تنها عیبى که این جلسه دارد این است که فضاى باز است و آفتاب گرم نیمهى اردیبهشت شیراز تحملش قدرى سخت است. من با اینکه در سایه نشستهام، احساس میکنم هوا گرم است؛ شما که در آفتاب هستید؛ بخصوص خانمهاى عزیز که چادر هم سرشان هست و احساس گرمائى آنها من را متأذى میکند.

اول یک نگاهى بکنیم به مطالبى که این دوستان عزیز، این دانشجویان عزیز و رئیس محترم دانشگاه بیان کردند. لازم است من به برخى از نکات بپردازم. اگرچه خیلى از این حرفها، همان حرفهاى ماست و مطالبى است که بنده میخواهم با جمع دانشگاهى - چه دانشجو و استاد و چه مدیران دانشگاهى - در میان بگذارم؛ لیکن لازم است برخى از پرداختها نسبت به آنچه دوستان گفتند، انجام بگیرد. گفته شد در مورد حمایت از نخبگان، کمکارى صورت میگیرد. باید توجه داشته باشید که در همهکار، از جمله در این کار، ساز و کار تشکیلاتى و ادارى نقش مهمى دارد. این نه به معناى گم شدن در هفت توى بوروکراسى و دیوانسالارى است، بلکه به معناى بودن تشکیلات، بودن مسئول و وجود یک مرکز فکر است؛ و این به نظر ما در یکى دو سال اخیر به بهترین وجهى انجام گرفته است. یعنى در سطح معاونت رئیسجمهور، یک دانشگاهىِ برجسته را گذاشتهاند و آنطورى که من گزارش دارم و تا حدود زیادى اطلاع دارم، کارهاى خوبى دارد انجام میگیرد؛ منتها من در خلال حرفهاى شما جوانها - مثل دورهى جوانى خودمان - میشنوم که این کار را سریعاً انجام دهید. این «سریعاً»، همه جا قید درستى نیست. بعضى از کارها طبیعتش طبیعت سرعت نیست. اگر دچار سرعت شد، دچار اشکال خواهد شد. باید بگذاریم کار با طبیعت خود انجام بگیرد.

یک نکته را نمایندهى بسیج دانشجوئى گفتند، که در واقع بنده هم این مطالبات را دارم. الگوى پیشرفت اسلامى - ایرانى که ما یک سال، دو سال گذشته مطرح و تکرار کردیم، میپرسند چقدر عمل شد؟ درست است، جاى سؤال دارد. پژوهشگاه دانشجوئى که پیشنهاد شد، به نظر من پیشنهاد خوبى است. خوب است مسئولان وزارتهاى آموزش عالى رسیدگى کنند، بررسى کنند؛ فکر خوبى است. بگذاریم دانشجوها در این مقولهى کار دانشگاهى اگر وقت میکنند، اگر میتوانند، در یک مرکزى به نام پژوهشگاه و پژوهشکده، فعالیتهائى را انجام دهند؛ این ایدهى قابل توجهى است و میتواند دنبال شود.

گفته شد توانائى تصمیمسازى و تصمیمگیرى. اینجا من این مطلب را پرداخت کنم. توانائى تصمیمسازى خیلى خوب است. توانائى تصمیمگیرى یکى از مشکلاتى است که اگر وارد محیط دانشجوئى شد، خیلى از هنجارهاى مطلوب و درست را به هم خواهد زد؛ این تجربهى ماست. بگذاریم دانشجو با فکر خود، با زبان باز خود، با تعلق کم خود، با گفتار و عمل خود، تصمیمسازى کند. تصمیمگیرى را بگذاریم کسى بکند که بتوان از او سؤال کرد و او مسئول و پاسخگو باشد. بنابراین دنبال این نباشیم که محیط دانشجوئى، محیط تصمیمگیرىِ براى اقدام باشد؛ این نه به نفع دانشجوست، نه به نفع آن اقدام. دنبال این باشیم که محیط دانشجوئى تصمیمسازى کند؛ یعنى گفتمانسازى کنید. ببینید بنده وقتى مسئلهى نهضت نرمافزارى را خواستم مطرح کنم، قبل از همه تو دانشگاه با دانشجوها مطرح کردم؛ حدود ده سال قبل. نه با وزارتها صحبت کرده بودم، نه با رئیسجمهور وقت صحبت کرده بودم، نه حتّى با اساتید صحبت کردم؛ اولبار در دانشگاه امیرکبیر این فکر را به میان آوردم. امروز شما ببینید این یک گفتمان است، یک مطالبهى عمومى است، یک خواستِ همهى دانشگاههاى کشور است؛ که من هرجا هم میروم، از زبان دانشجو مطالبهاش را میشنوم؛ از زبان استاد و مدیر، اجرایش را در یک مرحلهى دیگر میشنوم، و اجراء هم دارد میشود. همین نوآورىهاى علمى بسیار، بخشى از انگیزه و توان خودش را از این شعار گرفته: «تصمیمسازى کنید»، «گفتمانسازى کنید». این، مجرى و مسئولین اجرائى را میکشاند دنبال این تصمیم، و تصمیمگیرى خواهند کرد و عمل خواهد شد. نکتهاى که در بیانات دانشجوى دختر دورهى دکترى براى من جالب بود، این بود که دانشجوى پزشکى از دانشجویان علوم پایه دفاع میکرد؛ اتفاقاً درست هم هست. توجه به علوم پایه، از جملهى همین توصیههاى مؤکدى است که بنده در این چند سال، مکرر با مسئولین درمیان گذاشتهام. همیشه گفتهایم علوم پایه مثل گنجینه است؛ علوم کاربردى مثل پولى است که توى جیبمان میگذاریم و خرج میکنیم. اگر علوم پایه نباشد، پشتوانهى این هزینهکردن ازبین خواهد رفت. این نکته کاملاً بجاست و من این درس را از این دختر دانشجو قابل طرح میدانم که دانشجوها صنفى، دانشگاهى و رشتهاى به مسائل نگاه نکنند؛ واقعاً نگاه کنند به آنچه که نیاز کشور است. این دانشجوى پزشکى خودش از دانشجویان و مجموعههاى علوم پایه دفاع میکند؛ این به نظر ما درک خوبى بود.


دیدار با رهبری 3

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/23:: 4:52 عصر

اون پست قبلیم یه پست خیلی ویژه شد، الان ادانه مطلب دو پست قبلیم رو مینویسم

........دوباره شور و هیجان میان مردم راه افتاد، همه ایستادند وشعار دادند

چند دقیقه به شعار دادن گذشت، حالا دیگه وقت آن شده بود تا گوشمون متبرک بشه با صدا و سخنان رهبر

صحبت آقا از جواب دادن به مطالبات و صحبت های دانشجویان شرو شد

نکته جالبی که توجهمو جلب کرد این بود که تک تک صحبت هارو گوش کرده بودن و یاد داشت کرده بودن

خیلی عالی جواب دادن، به قول معروف حال کردم

مخصوصا اون قسمتیش که گفتن از مطالباتتون عقب نرید

یه جایی آقا گفتن که باید صبر کنید که من تو دلم قند آب شد، چونکه به نظرم اومد منظورشون به جریان انفجار هست

بخش دوم سخنرانی هم ، صحبت هایی بود که خودشان از قبل لازم دیده بودن که بگن

 

بالاخره سخنرانی تمام شد و مجددا مردم شعار دادن وآقا هم رفتن

در اینجا لازم هست که این نکته رو بگم که با تذکر دوستان و کمی تحقیق متوجه شدم که شهید مهدوی هم دانشجوی دانشگاه آزاد بوده و هم پیام نور

 

راستی، آرشیو متن سخنان رهبر در شیراز رو گذاشتم، میتونید بخونید واستفاده ببرید


دستگیری عوامل بمب گذاری

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/19:: 7:42 عصر

پسر دایی شهید جواد یاقوت زنگ زد بهم

ازم پرسید: شنیدم که وزیر اعلام کرده بمب بوده؟؟ درسته؟؟

گفتم نمیدونم ، پیگیری میکنم زنگ میزنم بهت

گفت باشه

 

سریع زنگ ردم به یکی از دوستام، تا سلام کردم بهم گفت فهمیدی؟

گفتم حقیقت داره؟

گفت آره

گفتم سریع بهم بکو ببینم

گفت که وزیر کشور تو جمع خوانواده های شهدا و جانبازان حادثه بمب گذاری گفته که بمب بوده و عواملشو دستگیر کردن

گفتم خودت بودی؟

گفت آره همین الان از تو جلسه اومدم بیرون

خلاصه به شدت شاد شدم و همون موقع به همه مسیج زدم

 

یه نکته جالب که دوستم گفت این بود

بعد از اینکه وزیر گفته که بمب بوده، یکی از وسط جمعیت بلند شده بلند گفته: سلام مارو به فرماندار برسونید

بعد هم همه خندیدن، بعدشم وزیر گفته خدا هممونو هدایت کنه انشاءالله


<   <<   11   12   13      >



بازدید امروز: 22 ، بازدید دیروز: 34 ، کل بازدیدها: 182882
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ