سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیدار با رهبری 2

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/17:: 10:30 عصر

طبق معمول مسیر های منتهی به محل سخنرانیرو بسته بودن

مجبور شدیم از فلکه الم(دانشجو) مسیر رو پیاده بریم

اما شوق دیدار یار، پیاده روی رو شیرین می کرد

چند دقیقه مانده بود به ساعت 9 که رسیدم در دانشگاه، نگهبانهای دانشگاه میگفتن سریع برید داخل که آقا اومدن،البته طبق تجربیات معمولا به دلایلی آقا با تاخیر وارد می شدن ومن هم فکر نمی کردم که آقا الان بیان، خلاصه رفتیم داخل

صف طولانی بازرسی اولیه، بعد از بازرسی اول

رسیدیم به صف طولانی تر بازرسی دوم(تعداد افراد بازرسی دوم تقریبا نصف بازرسی اول بود)

بالاخره رفتیم داخل

با کمال تعجب دیدم آقا نشستن روی صندلی تو جایگاه و یه نفر هم داره سخنرانی میکنه

سریع رفتیم یه جایی(تقریبا وسط، روبروی جایگاه) نشستیم

از سخنرانی مسوولین واساتید جالبترین نکته این جمله آقای وزیر علوم وتحقیقات بود که گفت:(( ....دو تن از دانشگاه های ما .....)) واینجا بود که واحد شمارش دانشگاه رو به درستی فهمیدم

نوبت به دانشجوها رسید

وقتی نماینده انجمن اسلامی سخنرانی میکرد، اطرافیانم که از شهرستان اومده بودن از من پرسیدن که جریان این بازداشت10 دانشجو چیه، منم مختصر واسشون توضیح دادم

آخر سخنرانیش که گفت به یاد شهید مهدوی، ذوق زده شدم، بازم اطرافیان موضوع رو ازم جویا شدن

نوبت به دانشجوی پیام نور رسید، لرزش صداش به شدت جلب توجه می کرد، وقتی گفت ما پیام نوری ها مظلوم ترینیم تو دلم گفتم بیا دانشگاه های رشته های فنی(آموزشکده ها) رو ببین تا خودت حرفتو پس بگیری، مظلومیت تا اینقدر که حتی نماینده برا دفاع از خودشون ندارن

آخرش که گفت ((یاد شهدای انفجار حسینیه سید الشهداء کانون رهپویان وصال شیراز)) هم خیلی حال کردم، اما شهید مهدوی دانشجوی دانشگاه آزاد بود نه پیام نور

سخنرانی دانشجوها تموم شد

دوباره شور و هیجان میان مردم راه افتاد، همه ایستادند وشعار دادند.....

 

 

ادامه دارد..............


دیدار با رهبری 1

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/14:: 2:54 عصر

زنگ زدم به پسر خالم گفتم فردا اگه میتونی (آخه اون تو حادثه انفجار بمب تو حسینیه سید الشهداء کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز جانباز شده بود وهنوز بهبودی کامل پیدا نکرده) بیام دنبالت و ببرمت برا دیدار دانشجو ها با رهبر

گفت : جات خالی من امروز صبح رفتم

گفتم: یعنی امروز صبح(دیدار خانواده های شهدا وجانبازان با رهبر) جانبازای کانون وخانواده های شهدای کانون هم بودن؟؟

گفت آره ، تازه خانواده های جانبازها هم بودن

گفتم بازم شکر خدا که این کارو کردن ونگفتن ((بمب که نبوده !!!!!! ))

گفت :همینو هم کانون رفته دنبالش واسمون

گفتم: باشه بازم اگه نمیخواستن نمی دادن

گفت آره

گفتم به هر حال خدا به همشون خیر بده که این کارو کردن

اونم گفت آره

خلاصه کلی واسم تعریف کرد

بعد گفت حیف که تو جاهایی که شلوغ هست وفشار میارن نمیتونم بیام وگرنه حتما فردا میومدم

 

خلاصه کلی خوشحال شدم وکلی هم به هرکی باعث این کار شده دعا کردم

 

 

 

 


چهاردهمین شهید رهپویان

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/11:: 2:31 عصر

سه شنبه 10/2/87 ، خانم راضیه کشاورز، از مجروحان حادثه بمب گذاری شیراز، دار فانی را وداع گفت و ره یار را پیمود

 

مراسم تشییع جنازه این شهیده، 9صبح پنجشنبه 112/2/87 از آستانه سید علاءالدین حسین(ع) می باشد


جزئیات بمب گذاری شیراز

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/8:: 1:16 صبح

سلام

بعضی از دوستان هم دانشگاهی از من خواستند تا تو وبلاگم جزئیاتی رو در رابطه با روشن شدن موضوع بمب گذاری شیراز بنویسم،

منم به احترام این دوستان و کسایی که شاید هنوز این موضوع براشون روشن نشده، آدرس وبلاگ دنیای راه راه رو میدم تا هرکی خواست بره و ببینه

توضیحات کامل هست


شهادت مجروحین

ارسال شده توسط حاجی در 87/2/2:: 5:51 عصر

امروز دو نفر از مجروحین حادثه انفجار بمب در حسینیه سید الشهداء شیراز، به جمع شهدا پیوستن

شهیدان شاهچراغی وهاشمی

هنوز تعدادی از مجروحین این حادثه در وضعیت بدی به یر میبرند.

ما هم که کاری به جز دعا از دستمون بر نمیاد

 

زمان و مکان تشییع جنازه شهیدان هاشمی و شاهچراغی :

زمان :‌ چهارشنبه 04/02/1387 - ساعت 9 صبح

مکان : آستانه حضرت سید علاءالدین حسین (ع)


بمب گذلری در شیراز

ارسال شده توسط حاجی در 87/1/25:: 11:33 صبح

از قبل برنامه ریزی کرده بودم تا مثل هر هفته از نماز مغرب وعشا برم کانون (کانون فرهنگی رهپویان وصال ) ، یکمی سخنرانی گوش بدم وبعدشم برا امام حسین کمی عزاداری کنم.

ما چند تا دوست و قوم وخیش بودیم که هر هفته میرفتیم اونجا.

چونکه معمولا اینقدر شولوغ میشد که اونجا نمیشد همدیگرو پیدا کنیم، ما همیشه جای ثابت داشتیم، و به اصطلاح تو حسینیه یه پاتوقی داشتیم.

من و برادرم با یکی دیگه از دوستام یه نقطه از شهر بودیم که به حسینیه دور بود، یه کاری داشتیم، طبق برنامه ریزی قرار بود ساعت 6عصر اونجا تعطیل بشه و ما بیایم حسینیه

ساعت 6شد اما اونجا تعطیل نشد، ما هم چونکه کارمون تموم نشد وایسادیم کارمونو کردیم.

اذان گفتند، ما رفتیم نماز همونجا خوندیم ، اون دوستم رفت حسینیه.

بعد نماز ساعت 8:20شب بود، ما یه حسابی کردیم، دیدیم اگه بخوایم بریم ساعت 9:45 میرسیم که دیگه آخرای مراسم هست، تصمیم گرفتیم دیگه نریم(من و برادرم همیشه حتی اگه دیر هم شده بود میرفتیم، همین هفته پیش من دکتر بودم، تا نوبتم شد و رفتم داخل واومدم بیرون دیر شد، وقتی رفتیم 9:30 دقیقه رسیدیم، ولی این هفته هر ئومون گفتیم دیگه دیر ونمی ریم)

یکی دیگه از دوستام زنگ زد وگفت که چرا نمیاید، من گفتم دیر شد دیگه نمیایم.

اومدیم خونه، تا رسیدم خونه، یکی از بچه ها زنگ زد وگفت یه صدای خیلی مهیبی چند دقیقه قبل اومده،الانم صدای آژیر آمبولانس داره میاد، گفتم کجایی گفت خونه(فاصله خونشون تا اونجا نزدیک به 3کیلومتر بود)

زنگ زدم به یکی از دوستام، آنتن نمیداد،دومی هم آنتن نمیداد، سومی هم آنتن نمیداد، مشکوک شدم،یه لحظه یا ذهنم رسید اینا همشون تو کانون بودن، زنگ زدم پسر خالم(که هر هفته با هم میرفتیم) اونم آنتن نمیداد.

زنگ زدم دختر خالم(که اونم هر هفته میرفت) گفتم کجایی، گفت خونه، گفتم برادرت کجاست، گفت بیمارستان ما هم داریم میریم، گفتم بیمارستان برا چی، گفت......................

گفت تو کانون بمب منفجر شده و پسر خالم هم زخمی شده.

من سریع احوال خواهرمو ازش گرفتم، گفت دخترها اگثرا سالم هستن، ولی بازم دلم آروم نگرفت. سریع با برادرم وبابام رفتیم به سمت کانون، تو راه خواهرم از خونه زنگ زد و گفت که سالمه و اومده خونه.

تو راه زنگ زدم به اون دوستم که از اونجا زنگ زد بهم و گفت میای یا نه، اونم گفت بعد از اینکه تو گفتی نمیای منم رفتم خونه.

ما اول رفتیم محل حادثه ببینیم کمکی میتونیم بکنم یا نه، بعدشم سریع رفتم بیمارستانی که پسر خالم توش بود.

پسر خالم همه بدنش زخمی بود، ترکش تو کتفش، گوشش، ران پا، کمرش وچشمش خورده بود.

همه جاشو پانسمان کردن، برا چشمش هم بردیمش بیمارستان چشم پزشکی، بردنش اتاق عمل،هنوز معلوم بیناییشو بدست بیاره یا نه.

پسر خالم میگفت، بمب دقیقا تو همون محلی بوده که هر هفته میشنستیم، گفت اگه شما بودید، هممون رفته بودیم، چونکه اونم بعد از اینکه ما نیومده بودیم رفته بود جایی دیگه نشته بود که زنده مونده.


سال نو مبارک(با کمی تاخیر)

ارسال شده توسط حاجی در 87/1/13:: 1:2 عصر

سلام

امروز بعد از چند ماه موفق شدم به روز کنم

به خاطر همین چند تا چیزو مجبورم با هم بنویسم

1: انتخابات که به خوبی گذشت و مرخله دومش هم ایشالا تو اردیبهشت ماه هست

به خاطر این موضوع از همتون تشکر میکنم که یه تو دهنی محکم به دشمنا زدیم.

2: تبریک میگم بهتون سال جدید رو

امسال بعد از چند سال اولین سالی بود که نوروز تو محرم وصفر نبود

3: روز جمهوری اسلامی رو هم تبریک به همه و همین جا هم یادی از امام راحلمون کنیم و از همتون میخوام که برای شادیش یه صلوات بفرستید.

4: امروز هم که روز طبیعت و به اصطلاح سیزده بدر هست

ایشالا امروز رو هم به خوبی وخوشی پشت سر بزارید وتعظیلات نوروز رو به اتمام برسونید

در آخر هم که برا همتون آرزوی سالی خوب وپر خیر وبرکت رو دارم

یا حق

التماس دعا


الفابی وبلاگنویسی

ارسال شده توسط حاجی در 86/6/26:: 10:19 عصر

سلام

یه حرکتی شروع شده بین دوستان وبلاگنویس به نام((بازی الفبای وبلاگنویسی)) که کار جالبی به نظر میرسه

به این صورت هست که هر کی 5نکته درباره وبلاگنویسی مینویسه واز 5 وبلاگنویس دیگه هم دعوت میکنه تا اونا هم این کارو کنن

این کار خیلی جالب میشه ودر کل میشه نکات خیلی جالب و بدرد بخوری ازش برداشت بشه

درضمن از نحل هم به خاطر اینکه منو دعوت کرد به این کار تشکر میکنم

 

نکته اول: مطالب زیاد خصوصی نباشه، وبلاگ ایمیل شخصی نیست که برا هرکی فرستادیش خودش بخونه و برا یه نفر باشه ، وقتی پستش کردی دیگه در معرض دید عمومه پس باید حالت عمومی داشته باشه

نکته دوم:تو مطالب از بی احترامی کردن به طور کلی خود داری کنید، به هیچ حزبی وبه هیچ شخصی

نکته سوم:بروز کردنها (آپدیت کردن) منظم باشه مثلا حتمأ هر هفته یا 10روز یه بار آپدیت کنید اگه تاریخ وروزشم دقیق باشه دیگه حرف نداره(مثلأ هر شنبه)

 

نکته چهارم:غالب بیان مطالب دوستانه باشه، فکر نکنید نشستید بالا منبر و دارید سخنرانی میکنید، میتونید مهمترین مطالب رو با بیانی دوستانه مطرح کنید

 

نکته پنجم: زیبایی مطلب، مرطبت بودن مطلب با زمان، استفاده از عکس هایی با حجم کم و مرتبط با مطلب، کوتاه بودن مطلب، کم حجم بودن کل وبلاگ(برا اینکه وبلاگ سریع بیاد بالا)و....

 

در آخر هم من از جناب سید انجوی ، اس-ای-اچ ، رهرو ، دادوبیداد و (نفر پنجم رو بعدا میگم کیه)  دعوت میکنم تا در این بازی شرکت کنن


رمضان ماه بازگشت

ارسال شده توسط حاجی در 86/6/24:: 9:13 عصر

سلام

اول از هر سخن حلول ماه مبارک رمضان رو به همه تبریک میگم

دوم اینکه مطالب زیر رو که میخونید نگید عجب آدم خود بزرگ بینی هست، نه اینجوری نیستم

ما یه همسایه ای داریم که هنور یک سال نیست اومدن اینجا

اینا یه مقدارfree هستند، در این حد که روز اول که اومده بودن چونکه پسر خونواده نبود برا یه چیزی کمک میخواستن منم رفتم کمکشون کنم، بعد که یه چند بار یا الله گفتم و رفتم تو مادر خونواده در حالی که یه بلیز آستین کوتاه و شلوار پاش بود ، یه روسری انداخته بود رو سرش ونبسته بود بعدشم بهم گفت بیا تو تو هم مثل پسر خودمی و ....و....(اسم دوتا دخترشو گفت)هم مثل خواهراتن

خلاصه اگه یکم روشون میدادم دختراش میخواستن بهم دست بدن و مصافحه کنن

خلاصه گذشت تا الان

روز دوم ماه مبارک رمضان بعد از اینکه سحری رو خوردم رفتم تو حیاط تا وضو بگیرم و آماده بشم برا نماز

دیدم لامپ های خونشون روشنه، بعدشم دیدم صدای ظرف از تو آشپزخونشون میاد

باور کنید خیلی خوشحال شدم

نمیدونید پقدر خوشحال شدم

بعد پیش خودم گفتم من که یه بنده خدام، یه بنده ناچیز و گنه کار خدا هستم وقتی اینهمه خوشحال شدم از اینکه کسیرو که فکر نمیکردم حتی نماز بخونه حالا داره سحری میخوره واسه روزه، وقتی من اینهمه خوشحال شدم و واسش دعا کردم، حالا خود خدا که مارو آفریده و میبینه با هر گناهی (یا انجام ندادن هر واجبی) چقدر آتیش جهنم برا خودمون میخریم، چقدر خوشحال میشه وقتی این چیزارو میبینه(انجام دادن واجباتو میگم)

یه مثال هم بزنم، دیدید یه معلم وقتی یه شاگرد تنبلش یکم پیشرفت میکنه چقدر دورشو میگیره وخوشحال میشه؟

حالا اینم دقیقا همین حالته با این تفاوت که اون معلم و شاگرده و این خالق و مخلوق

پس این ماه بهترین فرسته برا بدست آوردن دل خدا و نزدیک شدن به خدا

با انجام واجبات و ترک محرمات

در آرم اینو بگم که اینارو اول برا خودم مینویسم یه وقت سوءتفاهم نشه

سر سفره های افطار همرو دعا کنید و منو هم از دعا فراموش نکنید


گناه بی لذت

ارسال شده توسط حاجی در 86/6/6:: 4:18 عصر

سلام

من بعضی اوقات با خودم فکر میکنم، پیش خودم میگم اصل اینکه ما گناه میکنیم دلیلش چیه؟
من به این نتیجه رسیدم که برای لذت هست
یکم بیشتر فکر کردم گفتم خوب، حالا این لذت برای همه گناهان یکسان هست، دیدم نه
تازه دیدم برا برا یه گناه هم لذت هر دفعش یه جور نیست
بعد تازه دیدم بعضی گناه ها هم هست که اصلا لذتی نداره
مثلا گاهی اوقات آدم یه دروغی میگه که براش نه منفعتی داره نه لذتی
یا اینکه کسایی که بین اقوام نا محرمی رو زیاد رعایت نمی کنن، مثلا دختری که جلو پسرهای عمو و عمه و خالاه و دایی ویا شوهرهای خواهر و خاله و عمه، حجابشو رعایت نمیکنه وبهش دست میده وحتی روبوسی هم میکنه، این چونکه از ابتدا همینطور بوده دیگه نه لذتی برا دختره داره و نه پسره
تازه اگه از اول هم نباشه بعد از پند بار دیگه لذتش به طور کامل از بین میره(مگر مواقعی که روی هم نظری داشته باشن)
خلاصه اینکه گناه پای ما نوشته میشه ولی هیچ لذتی نمی بریم
اگه هم بخوایم گناه کنیم حد اقل لذتی ببریم


<   <<   11   12   13      >



بازدید امروز: 30 ، بازدید دیروز: 34 ، کل بازدیدها: 182890
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ